برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

تدبیر سیندخت در پیشگیری از نبرد بین دو سپاه مهراب کابلی و سام نریمان

و.ک(185)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***
تدبیر سیندخت در پیشگیری از نبرد بین دو سپاه مهراب کابلی و سام نریمان
***
 سیندخت از یک سوی نگران بر آشفتن سام سوار ست بر کار دلباختن زال به رودابه و از دیگر سوی نگران جان دخت ش رودابه ست در برابر تیغ کین و خشم مهراب و جان رودابه. ابتدا سر چشمه ی خشم پدر (مهراب) بر دختر (رودابه) را می خشکاند:

 نباید که چون من شوم چاره جوی/تو رودابه را سختی آری به روی-
مرا در جهان انده جان اوست/کنون با تو ام روز پیمان اوست-
یکی سخت پیمان ستد زو نخست/پس آنگه به مردی ره چاره جست-

 آنگاه چاره ی عزم ِ ستیز سام را می جوید:
 چو شد ساخته کار خود بر نشست/چو گردی به مردی میان را ببست-
 یکی ترگ رومی به سر بر نهاد/یکی باره زیراندرش همچو باد-
بیامد گرازان به درگاه سام/نه آواز داد و نه برگفت نام-
به کار آگهان گفت تا ناگهان/بگویند با سرفراز جهان-
که آمد فرستادهای کابلی/به نزد سپهبد یل زابلی-
ز مهراب گرد آوریده پیام/به نزد سپهبد جهانگیر سام-

سیندخت رو در روی و چشم در چشم سام سوار:
 پری روی سیندخت بر پیش سام/زبان کرد گویا و دل شادکام-
 چنین گفت سیندخت با پهلوان/ که با رای تو پیر گردد جوان-
بزرگان ز تو دانش آموختند/ به تو تیرگیها برافروختند-
به مهر تو شد بسته دست بدی/ به گرزت گشاده ره ایزدی-
گنهکار گر بود مهراب بود/ ز خون دلش دیده سیراب بود-
سر بیگناهان کابل چه کرد/ کجا اندر آورد باید بگرد-
همه شهر زنده برای تواند/ پرستنده و خاک پای تواند-
ازان ترس کو هوش و زور آفرید/ درخشنده ناهید و هور آفرید-
نیاید چنین کارش از تو پسند/ میان را به خون ریختن در مبند-

سیندخت با نرمش و تدبیر، سام سوار را از فراز ستیغ ستیز و کین فرو می کاهد:

گرفت آن زمان سام دستش به دست/ ورا نیک بنواخت و پیمان ببست-
چو بشنید سیندخت سوگند او/ همان راست گفتار و پیوند او-
زمین را ببوسید و بر پای خاست/ بگفت آنچه اندر نهان بود راست-
 که من خویش ضحاکم ای پهلوان/ زن گرد مهراب روشن روان-
همان مام رودابه ی ماه روی/ که دستان همی جان فشاند بروی-
همه دودمان پیش یزدان پاک/ شب تیره تا برکشد روز چاک-
همی بر تو بر خواندیم آفرین/ همان بر جهاندار شاه زمین-

سیندخت، بیگانه با کرنش، سام را بر سر دو راهه ی مرگ و بند، از کنش باز می دارد
:
کنون آمدم تا هوای تو چیست/ ز کابل ترا دشمن و دوست کیست-
اگر ما گنهکار و بدگوهریم/ بدین پادشاهی نه اندر خوریم-
من اینک به پیش توام مستمند/ بکش گر کشی ور ببندی ببند-
دل بیگناهان کابل مسوز/ کجا تیره روز اندر آید به روز-

و بدینسان، سیندخت یک تنه با رشادت و تدبیر، کار ِ نا به سامان ِ دو سپاه، (زین سوی سپاه مهراب کابل خدای، وزان سوی سپاه سام ِ یک زخم) را سامان می بخشد و بحران دور خیز مخاطره آمیز دو سپاه را فرو می نشاند:
سخنها چو بشنید ازو پهلوان/ زنی دید با رای و روشن روان-
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو/ میانش چو غرو و به رفتن تذرو-
چنین داد پاسخ که پیمان من/ درست است اگر بگسلد جان من-
تو با کابل و هر که پیوند تست/ بمانید شادان دل و تندرست-

بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد