و.ک(178)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
رستم ِ بی باک، در اندیشه ی جان و هراسان از سهراب جان ستان:
به لشکر گه خویش بنهاد روی / پر اندیشه جان و سرش کینه جوی-
چنین راند پیش برادر سخن / که بیدار دل باش و تندی مکن -
به شبگیر چون من به آورد گاه / روم پیش آن تُرک آورد خواه -
بیاور سپاه و درفش مرا / همان تخت و زرینه کفش مرا -
همی باش پیشم به پرده سرای / چو خورشید تابان بر آید ز جای -
گر ایدون که پیروز باشم به جنگ / به آوردگه بر نسازم درنگ -
و گر خود دگر گونه گردد سخن / تو زاری میاغاز و تندی مکن -
مباشید یک تن برین رزمگاه / مسازید جستن سوی رزم راه -
یکایک سوی زابلستان شوید / از ایدر به نزدیک دستان شوید -
تو خرسند گردان دل مادرم / چنین کرد یزدان قضا بر سرم -
بگویش که تو دل به من در مبند / که سودی نداردت بودن نژند -
کس اندر جهان جاودانه نماند / ز گردون مرا خود بهانه نماند -
بسی شیر و دیو و پلنگ و نهنگ / تبه شد به چنگم به هنگام جنگ -
بسی باره و دژ که کردیم پست / نیاورد کس دست من زیر دست -
در مرگ را آن بکوبد که پای / به اسب اندر آرد بجنبد ز جای-
اگر سال گشتی فزون از هزار / همین بود خواهد سرانجام کار -
چو خرسند گردد به دستان بگوی / که از شاه گیتی مبرتاب روی -
اگر جنگ سازد تو سستی مکن / چنان رو که او راند از بن سخن -
همه مرگ راییم پیر و جوان / به گیتی نماند کسی جاودان -
ز شب نیمه ای گفت ِ سهراب بود / دگر نیمه آرامش و خواب بود -
بهادر امیرعضدی