و.ک(175)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
گاهی دل پهلوانان شاهنامه هم می لغزد.
***
اسفندیار در خوان چهارم از "اختر بد" ِ خود "می نالد" و دلش در تمنای وصال ِ "فرخ پری چهره ای"، می لغزد:
سپه را همه بر پشوتن سپرد / یکی جام زرین پر از می ببرد -
یکی ساخته نیز تنبور خواست / همی رزم پیش آمدش سور خواست -
یکی بیشه یی دید همچون بهشت / تو گفتی سپهر اندرو لاله کشت -
ندید از درخت اندرو آفتاب / به هر جای بر چشمه یی چون گلاب -
فرود آمد از بارگی چون سزید / ز بیشه لب چشمه یی برگزید -
یکی جام زرین به کف برنهاد / چو دانست کز می دلش گشت شاد -
همانگاه تنبور را برگرفت / سراییدن و ناله اندر گرفت -
همی گفت بداختر اسفندیار / که هرگز نبیند می و میگسار -
نبیند جز از شیر و نر اژدها / ز چنگ بلاها نیابد رها -
نیابد همی زین جهان بهره یی / به دیدار فرخ پری چهره یی -
بیابم ز یزدان همی کام دل / مرا گر دهد چهره ی دل گسل -
به بالا چو سرو و چو خورشید روی / فرو هشته از مشک تا پای موی -