برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

حمله ی اسکندر به ایران

و.ک(173) 

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

حمله ی اسکندر به ایران

***

سکندر سپه را سراسر بخواند/گذشته سخن پیش ایشان براند - 

برون آمد آن نامور شهریار/بره بر چنان لشکر نامدار- 

به مصر آمد از روم چندان سپاه/که بستند بر مور و بر پشه راه -


 وزان جایگه ساز ایران گرفت/ دل شیر و چنگ دلیران گرفت - 

چو بشنید دارا که لشکر ز روم/بجنبید و آمد برین مرز و بوم - 

برفتند ز اصطخر چندان سپاه/که از نیزه بر باد بستند راه - 

همی داشت از پارس آهنگ روم/کز ایران گذارد به آباد بوم - 

چو آورد لشکر به پیش فرات/سپه را عدد بود بیش از نبات - 


 سکندر چو بشنید کامد سپاه/پذیره شدن را بپیمود راه - 

میان دو لشکر دو فرسنگ ماند/سکندر گرانمایگان را بخواند - 

چو سیر آمد از گفته ی رهنمای/چنین گفت کاکنون جزین نیست رای - 

که من چون فرستاده ای پیش اوی/شوم بر گرایم کم و بیش اوی - 

سواری ده از رومیان برگزید/که دانند هرگونه گفت و شنید - 

ز لشکر بیامد سپیده دمان/خود و نامداران ابا ترجمان - 

چو آمد به نزدیک دارا فراز/پیاده شد و برد پیشش نماز - 

جهاندار دارا مر اورا بخواند/بپرسید و بر زیر گاهش نشاند - 


 سکندر چنین گفت کای نیکنام/به گیتی به هر جای گسترده کام - 

مرا آرزو نیست با شاه جنگ/نه بر بوم ایران گرفتن درنگ - 

برآنم که گرد زمین اندکی/بگردم ببینم جهان را یکی - 

اگر خاک داری تو از من دریغ/نشاید سپردن هوا را چو میغ - 

چو رزم آوری با تو رزم آورم/ازین بوم بی رزم بر نگذرم - 

گزین کن یکی روزگار نبرد/برین باش و زین آرزو برمگرد - 

که من سر نپیچم ز جنگ سران/وگر چند باشد سپاهی گران - 

چو دارا بدید آن دل و رای او/سخن گفتن و فر و بالای او - 

بدو گفت نام و نژاد تو چیست/که بر فر و شاخت نشان کیی ست - 

از اندازه ی کهتران برتری/من ایدون گمانم که اسکندری -   

 

اسکندر خود را فرستاده اسکندر معرفی میکند ولی برای برآورد وضعیت و آرایش سپاهیان به بارگاه دارا آمده که پس از شناسایی شدنش توسط دارا، می گریزد:

 چو اسکندر آمد به پرده سرای/برفتند گردان رومی ز جای - 

بدیدند شب شاه را شادکام/به پیش اندرون پر گهر چار جام - 

به گردان چنین گفت کاباد بید/بدین فرخی فال ما شاد بید - 

هم از لشکرش برگرفتم شمار/فراوان کم است از شنیده، سوار - 


 اسکندر در یک عملیات هجومی هشت روزه، بر دارا فایق می آید و دارا به جهرم می گریزد و از آنجا نیز خود را به استخر می رساند :

 ز جهرم بیامد به شهر صطخر/که آزادگان را بران بود فخر - 

 سکندر چو از کارش آگاه شد/که دارا به تخت افسر ماه شد- 

سپه برگرفت از عراق و براند/به رومی همی نام یزدان بخواند - 

سپه را میان و کرانه نبود/همان بخت دارا جوانه نبود -  

پذیره شدن را بیاراست شاه/بیاورد ز اصطخر چندان سپاه - 

سیم ره به دارا در آمد شکست/سکندر میان تاختن را ببست - 

جهاندار لشکر به کرمان کشید/همی از بد دشمنان جان کشید - 

سکندر بیامد زی اصطخر پارس/که دیهیم شاهان بد و فخر پارس - 


چو آن پاسخ نامه دارا بخواند/ز کار جهان در شگفتی بماند - 

سر انجام گفت این ز کشتن بتر/که من پیش رومی ببندم کمر - 

چو یاور نبودش ز نزدیک ودور/یکی نامه بنوشت نزدیک فور - 

پر از لابه و زیر دستی و درد/نخست آفرین بر جهاندار کرد -

هیونی برافکند برسان باد/بیامد بیامد بر فور فوران نژاد - 

چو اسکندر آگاه شد زین سخن/که دارای دارا چه افکند بن - 

بیامد ز اصطخر چندان سپاه/که خورشید بر چرخ گم کرد راه - 

گرانمایگان زینهاری شدند/ز اوج بزرگی به خواری شدند - 

چو دارا چنین دید برگاشت روی/گریزان همی رفت با های وهوی -     


بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد