برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

آیین ها در شاهنامه ی فردوسی - ۸ - آئین مزدک - ۱ -

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
آیین ها در شاهنامه ی فردوسی - ۸ - آئین مزدک - ۱ 
***
 نشانگان مزدک:
بیامد یکی مرد مزدک به نام/سخنگوی با دانش و رای و کام - 

گرانمایه مردی و دانش فروش/قباد دلاور بدو داد گوش - 

به نزد جهاندار دستور گشت/نگهبان آن گنج و گنجور گشت - 


عدل مزدک:

 بدو گفت آنکس که مارش گزید/همی از تنش جان بخواهد پرید - 

یکی دیگری را بود پای زهر/گزیده نیابد ز تریاک بهر - 

سزای چنین مرد گویی که چیست/که تریاک دارد درم سنگ بیست - 

چنین داد پاسخ ورا شهریار/که خونیست این مرد تریاک دار - 


چنین گفت کای نامور شهریار / کسی را که بندی به بند استوار -  
خودش باز گیرند از او تا بمرد / به بیچارگی جان شیرین سپرد -   
مکافات آنکس که نان داشت اوی / مر این بسته را خوار بگذاشت اوی -  
چه باشد بگوید مگر پادشاه / که این مرد دانا بد و پارسا -  
اگر دادگر باشی ای شهریار / در انبار گندم نیاید بکار -   
شکم گرسنه چند مردم بمرد / که انبار آسوده جانش ببرد -   
از آن بستدی چیز ودادی بدان / فرو مانده در کار او موبدان -    


به دستور قباد ِ پیروز ، سه هزار نفر به او پیوستند ، از جمله قباد ِ پیروز ، کواکر ، فرامین  و زرمهر سوفزای:

چو بشنید در دین او شد قباد / به گیتی ز گفتار او بود شاد -  
توانگر همی سرو نیکی بکاشت / سپردی به درویش چیزی که داشت  -
همی گفت هر کو توانگر بود / تهیدست با او برابر بود -  

 

آئین مزدک
 مزدک، در محضر قباد ساسانی:

وزان پس بپرسید و پاسخ شنید/دل و جان او پر ز گفتار دید - 

ز چیزی که گفتند پیغمبران/همان دادگر موبدان و ردان - 

به گفتار مزدک همه کژ بگشت/سخنهاش ز اندازه اندر گذشت - 

همی گفت هر کو توانگر بود/تهیدست با او برابر بود - 

نباید که باشد کسی بر فزود/توانگر بود تار و درویش پود - 

جهان راست باید که باشد به چیز/فزونی توانگر چرا جست نیز - 

زن و خانه و چیز بخشیدنی ست/تهیدست کس با توانگر یکیست - 

من این را کنم راست با دین پاک/شود ویژه پیدا بلند از مغاک - 

چو بشنید، در دین او شد قباد/ز گیتی به گفتار او بود شاد - 

ورا شاه بنشاند بر دست راست/ندانست لشکر که موبد کجاست -


 به پیچاند از راستی پنج چیز/که دانا برین پنج نفزود نیز - 

کجا رشک و کینست و خشم و نیاز/به پنجم که گردد برو چیره، آز - 

تو چون چیره باشی بین پنج دیو/پدید آیدت راه کیهان خدیو - 

ازین پنج ما را زن و خواسته ست/که دین بهی در جهان کاسته ست - 

زن و خواسته باشد اندر میان/چو دین بهی را نخواهی زیان - 

کزین دو بود رشک و آز و نیاز/که با خشم و کین اندر آید به راز -

همی دیو پیچد سر بخردان/بباید نهاد این دو اندر میان - 

چو این گفته شد دست کسری گرفت/بدو مانده بد شاه ایران شگفت - 

ازو نامور دست بستد به خشم/به تندی ز مزدک بخوابید چشم -   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد