برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
آیین ها در شاهنامه ی فردوسی - ۱۰ -آیین مزدک - ۳ -
***
تزلزل قباد در آیین مزدک
چو بشنید گفتار موبد قباد/برآشفت و اندر سخن، داد داد -
گرانمایه کسری ورا یار گشت/دل مرد بی دین پر آزار گشت -
پر آواز گشت انجمن سربسر/که مزدک مبادا بر تاجور -
همی دارد او دین یزدان تباه/مباد اندرین نامور بارگاه -
نوشیروان، آیین مزدک را خوش نمی آید و او را بر نمی تابد:
ازان دین جهاندار بیزار گشت/ز کرده سرش پر ز تیمار گشت -
به کسری سپردش همانگاه شاه/ابا هرک او داشت آیین و راه -
بدان راه بد نامور صد هزار/به فرزند گفت آنزمان شهریار -
که با این سران هرچ خواهی بکن/ازین پس ز مزدک مگردان سخن -
به درگاه کسری یکی باغ بود/که دیوار او برتر از راغ بود -
همی گرد بر گرد او کنده کرد/مرین مردمان را پراکنده کرد -
بکشتندشان هم بسان درخت/زبر پی و زیرش سر آکنده سخت -
به مزدک چنین گفت کسری که رو/به درگاه باغ گرانمایه شو -
درختان ببین آنک هرکس ندید/نه از کاردانان پیشین شنید -
بشد مزدک از باغ و بگشاد در/که بیند مگر بر چمن بارور -
همانگه که دید از تنش رفت هوش/برآمد به ناکام زو یک خروش -
یکی دار فرمود کسری بلند/فروهشت از دار پیچان کمند -
نگون بخت را زنده بر دار کرد/سر مرد بی دین نگونسار کرد -
ازانپس بکشتش به باران تیر/تو گر با هشی راه مزدک مگیر -