برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ضحاک، شکست خورده و پریشان به ایوان کاخش میرسد:
به چنگ اندرون شست یازی کمند/برآمد بر بام کاخ بلند-
بدید آن سیه نرگس شهرناز/پر از جادویی با فریدون به راز-
دو رخساره روز و دو زلفش چو شب/گشاده به نفرین ضحاک لب-
به مغز اندرش آتش رشک خاست /به ایوان کمند اندر افگند راست-
نه از تخت یاد و نه جان ارجمند/فرود آمد از بام کاخ بلند-
به دست اندرش آبگون دشنه بود/به خون پری چهرگان تشنه بود-
ز بالا چو پی بر زمین برنهاد/بیامد فریدون به کردار باد-
بران گرزه ی گاو سر، دست برد/ بزد بر سرش، ترگ بشکست خرد-
بیامد سروش خجسته دمان/ مزن گفت کاو را نیامد زمان-
همیدون شکسته ببندش چو سنگ/ ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ-
به کوه اندرون به بود بند او/نیاید برش خویش و پیوند او-
فریدون چو بنشنید ناسود دیر/کمندی بیاراست از چرم شیر-
به تندی ببستش دو دست و میان/که نگشاید آن بند پیل ژیان-
نشست از بر تخت زرین او/بیفگند ناخوب آیین او-
بیامد هم آنگه خجسته سروش/ به خوبی یکی راز گفتش به گوش-
که این بسته را تا دماوند کوه/ ببر همچنان تازیان بی گروه-