برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سروش، به خواب کیخسرو می آید:
بخفت او و روشن روانش نخفت/که اندر جهان با خرد بود جفت-
چنان دید در خواب کو را بگوش/نهفته بگفتی خجسته سروش-
که ای شاه نیک اختر و نیک بخت/بسودی بسی یاره و تاج و تخت-
اگر زین جهان تیز بشتافتی/کنون آنچ جستی همه یافتی -
کنون پنج هفتست تا من بپای/همی خواهم از داور رهنمای-
که بخشد گذشته گناه مرا/درخشان کند تیرگاه مرا-
برد مر مرا زین سپنجی سرای/بود در همه نیکوی رهنمای-
نماند کزین راستی بگذرم/چو شاهان پیشین یپیچد سرم-
کنون یافتم هرچ جستم ز کام/بباید پسیچید کمد خرام-
سحرگه مرا چشم بغنود دوش/ ز یزدان بیامد خجسته سروش-
که برساز کآمد گه ِ رفتنت/ سرآمد نژندی و ناخفتنت-
کنون بارگاه من آمد بسر/ غم لشکر و تاج و تخت و کمر-
به ایرانیان آن زمان گفت شاه/که فردا شما را همین ست راه-
هر آنکس که دارید نام و نژاد/ به دادار خورشید باشید شاد -
من اکنون روان را همی پرورم/ که بر نیک نامی مگر بگذرم -
نبستم دل اندر سپنجی سرای/ بدان تا سروش آمدم رهنمای-
بگفت این وز پایگه اسب خواست/ ز لشکرگه آواز فریاد خاست-