برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خسرو پرویز در جنگ با بهرام چوبینه، در حال فرار به کوه می زند. سروش از غیب به یاریش می شتابد:
چوشد زان نشان کار برشاه تنگ/پس پشت شمشیر و در پیش سنگ-
به یزدان چنین گفت کای کردگار/توی برتر از گردش روزگار-
بدین جای بیچارگی دست گیر/تو باشی ننالم به کیوان و تیر-
همآنگه چو از کوه بر شد خروش/پدید آمد از راه فرخ سروش-
همه جامه اش سبز و خنگی به زیر/ز دیدار او گشت خسرو دلیر-
چو نزدیک شد دست خسرو گرفت/ز یزدان پاک این نباشد شگفت-
چو از پیش بدخواه برداشتش/به آسانی آورد و بگذاشتش-
بدو گفت خسرو، که نام تو چیست/همی گفت چندی و چندی گریست-
فرشته بدو گفت نامم سروش/چو ایمن شدی دور باش از خروش-
کزین پس شوی بر جهان پادشا/نباید که باشی جز از پارسا-
بدین زودی اندر بشاهی رسی/بدین سالیان بگذرد هشت و سی-
بگفت این سخن نیز و شد ناپدید/کس اندر جهان این شگفتی ندید-
چو آن دید بهرام خیره بماند/جهان آفرین را فراوان بخواند-
بهادر امیرعضدی