برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

تخت های شاهنامه بخش (1) - تخت طاقدیس

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
تخت طاقدیس
***
تخت ِ طاقدیس را نخست ضحاک تازی بنیاد می نهد:

 کنون داستان گوی در داستان/ازان یک دل و یک زبان راستان-
ز تختی که خوانی ورا طاقدیس/که بنهاد پرویز در اسپریس*۱-
سرمایه ی آن ز ضحاک بود/که ناپارسا بود و ناپاک بود-

فریدون پس از چیرگی بر ضحاک تازی به دست جهن برزین، کوه نشینی از کوه دماوند، به کار باز سازی تخت طاقدیس می گمارد:

به گاهی که رفت آفریدون گرد/وزان تازیان نام مردی ببرد-
یکی مرد بد در دماوند کوه/که شاهش جدا داشتی از گروه-
کجا جهن برزین بدی نام اوی/رسیده بهر کشوری کام اوی-
یکی نامور شاه را تخت ساخت/گهر گرد بر گرد او در نشاخت-
که شاه آفریدون بدوشاد بود/که آن تخت پرمایه آزاد بود-
درم داد مر جهن را سی هزار/یکی تاج زرین و دو گوشوار-
همان عهد ساری و آمل نوشت/که بد مرز منشور او چون بهشت-

تخت طاقدیس پس از فریدون به پسرش ایرج و بعد از ایرج به منوچهر می رسد:
بدانگه که ایران به ایرج رسید/کزان نامداران وی آمد پدید-
جهاندار شاه آفریدون سه چیز/بران پادشاهی بر افزود نیز-
یکی تخت و آن گرزه ی گاوسار/که ماندست زو در جهان یادگار-
سه دیگر کجا هفت چشمه گهر/همیخواندی نام او دادگر-
چو ایرج بشد زو بماند این سه چیز/همان شاد بد زو منوچهر نیز-
هر آنکس که او تاج شاهی به سود/بران تخت چیزی همی برفزود-
 
در ادامه تخت طاقدیس به کیخسرو، لهراسب و گشتاسب می رسد:
چو آمد به کیخسرو نیک بخت/فراوان بیفزود بالای تخت-
برین هم نشان تا به لهراسپ شد/ وزو همچنان تا به گشتاسپ شد-
چو گشتاسپ آن تخت رادید گفت/که کار بزرگان نشاید نهفت-
به جاماسپ گفت ای گرانمایه مرد/فزونی چه داری بدین کارکرد-
یکایک ببین تا چه خواهی فزود/پس از مرگ ما را که خواهد ستود-
چو جاماسپ آن تخت را بنگرید/بدید از در گنج دانش کلید-

 تخت طاقدیس پس از دست به دست شدن ها به اسکندر می رسد و او تخت را در هم می شکند:
برو بر شمار سپهر بلند/همی کرد پیدا چه و چون و چند-
ز کیوان همه نقشها تا به ماه/بران تخت کرد او به فرمان شاه-
چنین تا به گاه ِ سکندر رسید/ز شاهان هر آنکس که آن گاه دید-
همی بر فزودی برو چند چیز/ز زر و ز سیم و ز عاج و ز شیز*۲-
مر آن را سکندر همه پاره کرد/ز بی دانشی کار یکباره کرد-
بسی از بزرگان نهان داشتند/همی دست بر دست بگذاشتند-

اردشیر پی جوی تخته پاره های تخت طاقدیس می شود و راه به جایی نمی برد و نشانی از تخت نمی یابد:
بدین گونه بُد تا سر اردشیر/کجا گشته بد نام آن تخت پیر-
ازان تخت جایی نشانی نیافت/بران آرزو سوی دیگر شتاف-
بمرد او و آن تخت ازو بازماند/ازان پس که کام بزرگی براند-
 
خسرو پرویز پی ِ پیدا کردن و باز سازی تخت طاقدیس را میگیرد و سرانجام تخته پاره های بجا مانده از تخت در هم شکسته به دست اسکندر را می یابد:
بدین گونه بد تا به پرویز شاه/رسید آن گرامی سزاوار گاه-
ز هر کشوری مهتران را بخواند/وزان تخت چندی سخنها براند-
ازیشان فراوان شکسته بیافت/به شادی سوی گرد کردن شتافت-
بیاورد پس تخت شاه اردشیر/ز ایران هر آنکس که بد تیزویر-
بهم بر زدند آن سزاوار تخت/به هنگام آن شاه پیروزبخت-
ورا درگر آمد ز روم و ز چین/ز مکران و بغداد و ایران زمین-
هزار و صد و بیست استاد بود/که کردار آن تختشان یادبود-
که او را بنا شاه گشتاسپ کرد/برای و به تدبیر جاماسپ کرد-
ابا هر یکی مرد، شاگرد سی/ز رومی و بغدادی و پارسی-
نفرمود تا یک زمان دم زدند/به دو سال تا تخت برهم زدند-
چو بر پای کردند تخت بلند/درخشنده شد روی بخت بلند-
برش بود بالای صد شاه رش*۳/چو هفتاد رش بر نهی از برش-
صد و بیست رش نیز پهناش بود/که پهناش کمتر ز بالاش بود-

بلندیش پنجاه و صد شاه رش/چنان بد که بر ابر سودی سرش-
همان شاه رش هر رشی زو سه رش/کزان سر بدیدی بن کشورش-
بسی روز در ماه هر بامداد/یکی فرش بودی به دیگر نهاد-
همان تخت به دوازده لخت بود/جهانی سراسر همه تخت بود-
بر و بش زرین صد و چل هزار/ز پیروزه بر زر کرده نگار-

...............................................................‌...‌ .....

پ ن:

*۱   اسپریس، دور مسابقه، مسیر مسابقه، میدان اسب دوانی،سیرک -

*۲  شیز، چوب کمان، چوب آبنوس، کنایه به چوب هندی که از آن طبق می سازند

*۳  شاه رش یا رش خسروی یا ذراع سلطانی، واحد طول به اندازه ی از سر انگشت میانی دست راست تا سر انگشت میانی دست چپ که دست ها از هم گشاده باشند - رش،  واحد طول. به اندازه ی بازو. از سر شانه تا آرنج  - 

به رش خسروی بیست پهنای او/چو سیصد فزون بود بالای او-

و

رش خسروی بیست پهنای او/سوار سرافراز بالای او-

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد