برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سخنرانی آغازین ِ کسرا انوشیروان* بر تخت شاهی
***
شاهان ایران، هنگام بر تخت شاهی نشستن، اساسنامه، مانیفست، برنامه و استراتژی سرحد داری خود را، با اعتماد به نفسی راستین، در قالب سخنرانی یا "خطابه" و نه "خطبه ی جلوس"* در میان می نهند و منتظر تایید نمی مانند.
***
چو کسری نشست از بر تخت عاج / به سر برنهاد آن دلافروز تاج -
بزرگان گیتی شدند انجمن / چو بنشست سالار با رایزن -
سر نامداران زبان برگشاد / ز دادار نیکی دهش کرد یاد -
به تخت مهی بر، هر آنکس که داد / کند در دل او باشد از داد شاد -
هر آنکس که اندیشه ی بد کند / به فرجام، بد با تن خود کند -
ز ما هرچ خواهند پاسخ دهیم / به خواهش، گران روز فرخ نهیم -
از اندیشه ی دل، کس آگاه نیست / به تنگی دل اندر مرا راه نیست -
اگر پادشا را بود پیشه داد / بود بی گمان هر کس از داد شاد -
از امروز کاری به فردا ممان / که داند که فردا چه گردد زمان -
گلستان که امروز باشد به بار / تو فردا چنی گل نیاید به کار -
بدانگه که یابی تن زورمند / ز بیماری اندیش و درد و گزند -
پس ِ زندگی، یاد کن روز مرگ/ چنانیم با مرگ، چون باد و برگ -
هر آنگه که در کار سستی کنی / همه رای ناتندرستی کنی -
چو چیره شود بر دل مرد رشک / یکی دردمندی بود بی پزشک -
دل مرد بیکار و بسیار گوی / ندارد به نزد کسان آبروی -
وگر بر خرد چیره گردد هوا / نخواهد به دیوانگی بر گوا -
به کژی، تو را راه نزدیکتر / سوی راستی، راه باریکتر -
به کاری کزو پیشدستی کنی/ به آید که کندی و سستی کنی-
اگر جفت گردد زبان بر دروغ / نگیرد ز بخت سپهری فروغ -
سخن گفتن کژ، ز بیچارگی ست / به بیچارگان بر، بباید گریست -
چو برخیزد از خواب شاه از نخست/ ز دشمن بود ایمن و تندرست -
خردمند وز خوردنی بی نیاز / فزونی برین رنج و درد ست و آز -
وگر شاه با داد و بخشایش ست / جهان پر ز خوبی و آسایش ست -
وگر کژی آرد بداد اندرون / کبستش* بود خوردن و آب خون -
هر آنکس که هست اندرین انجمن / شنید این برآورده آواز من -
بدانید و سرتاسر آگاه بید / همه ساله با بخت همراه بید -
که ما تاجداری به سر برده ایم / بداد و خرد رای پرورده ایم -
ولیکن ز دستور باید شنید / بد و نیک بی او نیاید پدید -
هر آنکس که آید بدین بارگاه / ببایست کاری نیابند راه -
نباشم ز دستور همداستان / که بر من بپوشد چنین داستان -
به درگاه بر کارداران من / ز لشکر نبرده سواران من -
چو روزی بدیشان نداریم تنگ / نگه کرد باید بنام و به ننگ -
همه مردمی باید و راستی / نباید به کار اندرون کاستی -
هر آنکس که باشد از ایرانیان / ببندد بدین بارگه بر، میان -
بیابد ز ما گنج و گفتار نرم / چو باشد پرستنده با رای و شرم -
چو بیداد جوید یکی زیردست / نباشد خردمند و خسروپرست -
مکافات باید بدان بد که کرد / نباید غم ناجوانمرد خورد -
شما دل به فرمان یزدان پاک / بدارید وز ما مدارید باک -
که اویست بر پادشا، پادشا / جهاندار و پیروز و فرمانروا -
فروزنده ی تاج و خورشید و ماه / نماینده ما را سوی داد راه -
جهاندار بر داوران، داور ست / ز اندیشه ی هر کسی، برترست -
مکان و زمان آفرید و سپهر / بیاراست جان و دل ما به مهر -
شما را دل از مهر ما برفروخت / دل و چشم دشمن به ما بر، بدوخت -
شما رای و فرمان یزدان کنید / به چیزی که پیمان دهد آن کنید -
نگهدار تا جست و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند -
همه تندرستی به فرمان اوست / همه نیکویی، زیر پیمان اوست -
ز خاشاک تا هفت چرخ بلند / همان آتش و آب و خاک نژند -
به هستی یزدان گوایی دهند / روان تو را آشنایی دهند -
ستایش همه زیر فرمان اوست / پرستش همه زیر پیمان اوست -
...................................................................................
* "خطبه ی جلوس"، در عهد سلطان های صفوی، عالمان، شاعران، ادیبان و یا ... "خطبه ی جلوس" را برای تایید شاه میخواندند.
* کسرا انوشیروان، انوشیروان یا انوشه روان یا کسرا، پسر قباد ساسانی:
یکی مژده بردند نزد قباد / که این پور بر شاه فرخنده باد -
چو بشنید در خانه شد شادکام / همانگاه کسری ش کردند نام -
نوشین روان:
به شاهی برو آفرین خواندند / به سر برش گوهر بر افشاندند -
ورا نام کردند نوشین روان / که مهتر جوان بود و دولت جوان -
مادر کسری، دهقانزاده ی اهوازی و از تبار فریدون:
ز دهقان بپرسید زان پس قباد / که ای نیکبخت از که داری نژاد -
بدو گفت کز آفریدون گرد / که از تخم ضحاک شاهی ببرد -
کسرا در ابتدا مرید مزدک شده و بعد با تفتین قباد، دگرگونه می شود - به قباد می گوید: اگر مزدک در مناظره پیروز شود، به او می گروم و اگر نشد، او و هم کیشانش را به تو می سپارم و زرمهر و خراد و فرائین و بندوی و بهزاد را گواه قرار می دهد.