برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

ترور یا "حذف فیزیکی" در شاهنامه- 2 - ترور ِ اردشیر شیرویه، بدست پیروز ِ خسرو

و.ک(159,2)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
ترور یا "حذف فیزیکی" در شاهنامه- 2 - ترور ِ اردشیر شیرویه، بدست پیروز ِ  خسرو
***
گراز(شهران گراز)، کمر همت به قتل اردشیر شیرویه می بندد و پیروز ِ  خسرو را برین کار می گمارد:
پس آگاهی به نزد گراز*/که زو بود خسرو به گرم و گداز-
 بیایم کنون با سپاهی گران/ز روم و ز ایران گزیده سران-
ببینیم تا کیست این کدخدای/که باشد پسندش بدین گونه رای-
چنان برکنم بیخ او را ز بن/کزان پس نراند ز شاهی سخن-

 دگرگونه آهنگ بدکامه کرد/به پیروز خسرو یکی نامه کرد-
که شد تیره این تخت ساسانیان/جهانجوی باید که بندد میان-
توانی مگر چاره یی ساختن/ز هرگونه اندیشه انداختن-
به جویی بسی یار برنا و پیر/جهان را بپردازی از اردشیر-

ترور ِ اردشیر شیرویه*، بدست پیروز خسرو*:
 بیامد شبی تیره گون بار یافت/می روشن و چرب گفتار یافت-
چو پیروز خسرو بیامد برش/تو گفتی ز گردون برآمد سرش-
بفرمود تا برکشیدند رود/شد ایوان پر از بانگ رود و سرود-
چو نیمی شب تیره اندرکشید/سپهبد می یک منی در کشید-
شده مست یاران شاه اردشیر/نماند ایچ رامشگر و یادگیر-
بد اندیش یاران او را براند/جز از شاه و پیروز خسرو نماند-
جفا پیشه از پیش خانه بجست/لب شاه بگرفت ناگه به دست-
همیداشت تا شد تباه اردشیر/همه کاخ شد پر ز شمشیر و تیر-
..................................................................................
پ ن:
*  اردشیر ِ شیرویه، اردشیر پسر شیرویه ی خسرو پرویز:

که شیروی را زهر دادند نیز/جهان را ز شاهان برآمد قفیز-
به شومی بزاد و به شومی بمرد/همان تخت شاهی پسر را سپرد-  

*  پیروز خسرو، سردار ِ سپاه و دستور و گنجورِ اردشیر شیرویه:
به پیروز خسرو سپردم سپاه/که از داد، شادست و شادان ز شاه - 

به ایران چو باشد چنو پهلوان/بمانید شادان و روشن روان -

 برآسای ِ دستور بودی ورا/همان نیز گنجور بودی ورا - 


*  گراز(شهران گراز):
یکی بی هنر بود نامش گراز/کزو یافتی خواب و آرام و ناز -

که بودی همیشه نگهبان روم/یکی دیو سر بود بیداد و شوم -


گراز(شهران گراز)، بد خواه اردشیر شیرویه:

چنان برکنم بیخ او را ز بن/کزان پس نراند ز شاهی سخن -


بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد