برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
رستم ِ دستان و اژدها در خوان سوم از هفت خوان
***
چو بیدار شد رستم از خواب خوش/برآشفت با باره ی دستکش-
چنان ساخت روشن جهانآفرین/که پنهان نکرد اژدها را زمین-
برآن تیرگی رستم او را بدید/سبک تیغ تیز از میان برکشید-
بغرید برسان ابر بهار/زمین کرد پر آتش از کارزار-
بدان اژدها گفت بر گوی نام/کزین پس تو گیتی نبینی به کام-
نباید که بی نام بر دست من/روانت برآید ز تاریک تن-
چنین گفت دژخیم نر اژدها/که از چنگ من کس نیابد رها –
صد اندر صد از دشت جای منست/بلند آسمانش هوای منست-
نیارد گذشتن به سر بر عقاب/ستاره نبیند زمینش به خواب-
بدو اژدها گفت نام تو چیست/که زاینده را بر تو باید گریست-
چنین داد پاسخ که من رستمم/ز دستان و از سام و از نیرمم-
به تنها یکی کینه ور لشکرم/به رخش دلاور زمین بسپرم-
برآویخت با او به جنگ اژدها/نیامد به فرجام هم زو رها-
چو زور تن اژدها دید رخش/کزان سان برآویخت با تاجبخش-
بمالید گوش اندر آمد شگفت/بلند اژدها را به دندان گرفت-
بدرید کتفش بدندان چو شیر/برو خیره شد پهلوان دلیر-
بزد تیغ و بنداخت از بر سرش/فرو ریخت چون رود خون از برش-
زمین شد به زیر تنش ناپدید/یکی چشمه خون از برش بردمید-
چو رستم برآن اژدهای دژم/نگه کرد برزد یکی تیز دم-
بیابان همه زیر او بود پاک/روان خون گرم از بر تیره خاک-
تهمتن ازو در شگفتی بماند/همی پهلوی نام یزدان بخواند-
به آب اندر آمد سر و تن بشست/جهان جز به زور جهانبان نجست-
به یزدان چنین گفت کای دادگر/تو دادی مرا دانش و زور و فر-
که پیشم چه شیر و چه دیو و چه پیل/بیابان بی آب و دریای نیل-
بداندیش بسیار و گر اندکیست/چو خشم آورم پیش چشمم یکیست -