برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

کسری انوشیروان در نامه یی به پسرش(هرمز) از ملزومات سرحد داری می گوید

و.ک(156)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

کسری انوشیروان در نامه یی به پسرش(هرمز) از ملزومات سرحد داری می گوید:

 شنیدم کجا کسری شهریار / به هرمز یکی نامه کرد استوار -

 تو بیدارباش و جهاندار باش / خردمند و راد و بی آزار باش -

 بپرسیدم از مرد نیکوسخن / کسی کو به سال و خرد بد کهن -

 که از ما به یزدان که نزدیکتر / کرا نزد او راه باریکتر -

 چنین داد پاسخ که دانش گزین / چو خواهی ز پروردگار آفرین -

 که نادان، فزونی ندارد ز خاک / به دانش بسنده کند جان پاک -

 به دانش بود شاه زیبای تخت / که داننده بادی و پیروزبخت -

 مبادا که گردی تو پیمان شکن / که خاکست پیمان شکن را کفن -

 به بادا فره بیگناهان مکوش / به گفتار بدگوی مسپارگوش -

 به هر کار فرمان مکن جز به داد / که از داد باشد روان تو شاد -

 زبان را مگردان به گرد دروغ / چو خواهی که تخت تو گیرد فروغ -

 وگر زیردستی بود گنج‌دار / تو او را ازان گنج بی‌رنج دار -

 که چیز کسان دشمن گنج تست / بدان گنج شو شاد کز رنج تست -

 وگر زیردستی شود مایه دار / همان شهریارش بود سایه دار -

 همی در پناه تو باید نشست / اگر زیردست ست اگر در پرست -

 چو نیکی کند با تو پاداش کن / ابا دشمن دوست پرخاش کن-

 هنر جوی با دین و دانش گزین / چوخواهی که یابی ز بخت آفرین -

 به دانش دو دست ستیزه ببند / چو خواهی که از بد نیابی گزند -

 همیشه یکی دانشی پیش دار / ورا چون روان و تن خویش دار -

 بزرگان وبازارگانان شهر / همی داد باید که یابند بهر-

 کسی کو ندارد هنر با نژاد / مکن زو به نیز از کم و بیش یاد -

 مده مرد بی‌نام را ساز جنگ / که چون بازجویی نیاید به چنگ -

 به دشمن دهد مر تو را دوستدار / دو کار آیدت پیش دشوار و خوار -

 سلیح تو در کارزار آورد / همان بر تو روزی به کار آورد -

 ببخشای برمردم مستمند / ز بد دور باش و بترس از گزند -

 همیشه نهان دل خویش جوی / مکن رادی و داد هرگز به روی -

 همان نیز نیکی به اندازه کن / ز مرد جهاندیده بشنو سخن -

 به دنیی گرای و به دین دار چشم  /که از دین بود مرد را رشک وخشم -

 هزینه به اندازهٔ گنج کن / دل از بیشی گنج، بی‌ رنج کن -

 به کردار شاهان پیشین نگر / نباید که باشی مگر دادگر -

 که نفرین بود بهر بیداد شاه / تو جز داد مپسند و نفرین مخواه -

 کجا آن سر و تاج شاهنشهان / کجا آن بزرگان و فرخ مهان -

 ازایشان سخن یادگارست و بس / سرای سپنجی نماند به کس -

 گزافه مفرما به خون ریختن / وگر جنگ را لشکر انگیختن -

 نگه کن بدین نامه پند مند / دل اندر سرای سپنجی مبند -

بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد