برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

اورمزد نرسی تاج شاهی شاپورنوزاد را به امانت به اردشیر نکو کار می سپارد

و.ک(155)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

اورمزد نرسی تاج شاهی شاپورنوزاد  را به امانت به اردشیر نکو کار می سپارد.

***

 ز شاپور زانگونه شد روزگار / که در باغ با گل ندیدند خار -

 ز داد و ز رای و ز آهنگ اوی / ز بس کوشش و جنگ و نیرنگ اوی -

 جوانی که کهتر برادرش بود / به داد و خرد بر سر افسرش بود -

 ورا نام بود اردشیر جوان / توانا و دانا به سود و زیان –


 اورمزد نرسی پدر ِ اردشیر و شاپور خرد سال، به اردشیر چنین می گوید:

چنین گفت پس شاه با اردشیر / که ای گرد و چابک سوار دلیر -

 اگر با من از داد پیمان کنی / زبان را به پیمان گروگان کنی -

 که فرزند من چون به مردی رسد / به گاه دلیری و گردی رسد -

 سپاری بدو تخت و گنج و سپاه / تو دستور باشی ورا نیک‌خواه -

 من این تاج شاهی سپارم به تو/ همان گنج و لشکر گذارم به تو -

 بپذرفت زو این سخن اردشیر / به پیش بزرگان و پیش دبیر -

 که چون کودک ِ او به مردی رسد / که دیهیم و تاج کیی را سزد -

 سپارم همه پادشاهی ورا / نسازم جز از نیک‌خواهی ورا -


اردشیر نکوکار*، تاج را به برادرش شاپور ذوالاکتاف میدهد:

 چو بشنید شاپور پیش مهان / بدو داد دیهیم و مهر شهان -

 بدان ای برادر که بیداد شاه / پی پادشاهی ندارد نگاه -

 خنک شاه ِ با داد و یزدان پرست / کزو شاد باشد دل زیردست -

 به داد و به بخشش فزونی کند / جهان را بدین رهنمونی کند -

 به داد و به آرام گنج آگند / به بخشش ز دل رنج بپراگند -

 دل پادشا چون گراید به مهر / برو کامها تازه دارد سپهر-

  چنین همچو شد شاه بیدادگر / جهان زو شود زود زیر و زبر-

 بدو بر پس از مرگ نفرین بود / همان نام او شاه بی دین بود -

 بدان ای برادر که از شهریار / بجوید خردمند هرگونه کار -

 یکی آنک پیروزگر باشد اوی / ز دشمن نتابد گه جنگ روی -

 دگر آنک لشکر بدارد به داد/ بداند فزونی ِ مرد ِ نژاد -

 چهارم که با زیردستان خویش / همان با گهر در پرستان خویش -

 ندارد در گنج را بسته سخت / همی بارد از شاخ، بار ِ درخت -

بباید در پادشاهی سپاه / سپاهی در گنج دارد نگاه -

 اگر گنجت آباد داری به داد / تو از گنج شاد و سپاه از تو شاد -

 سلیحت در آرایش خویش دار / سزد کت شب تیره آید به کار -

 بس ایمن مشو بر نگهدار خویش / چو ایمن شدی راست کن کار خویش -

 سرانجام مرگ آیدت بی‌گمان/ اگر تیره‌ای گر چراغ جهان- 

 برادر چو بشنید چندی گریست / چو اندرز بنوشت، سالی بزیست- 

 برفت و بماند این سخن یادگار /تو اندر جهان تخم زفتی مکار -

بهادر امیرعضدی

................................................................................

* اردشیر نکوکار، برادر ِ شاپور ِ اورمزد نرسی و موبد دربار،  دستور و مشاور اورمزد نرسی و بعدها، شاپور ذوالاکتاف، پسر اورمزد نرسی: 

مر او را نکوکار زان خواندند / که هرکس تنآسان ازو ماندند – 

اردشیرِ نکوکار، شاه موقت ایران تا بزرگ شدن شاهپور ِ اور مزد نرسی یا شاپورذوالاکتاف - 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد