و.ک(155)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
اورمزد نرسی تاج شاهی شاپورنوزاد را به امانت به اردشیر نکو کار می سپارد.
***
ز شاپور زانگونه شد روزگار / که در باغ با گل ندیدند خار -
ز داد و ز رای و ز آهنگ اوی / ز بس کوشش و جنگ و نیرنگ اوی -
جوانی که کهتر برادرش بود / به داد و خرد بر سر افسرش بود -
ورا نام بود اردشیر جوان / توانا و دانا به سود و زیان –
اورمزد نرسی پدر ِ اردشیر و شاپور خرد سال، به اردشیر چنین می گوید:
چنین گفت پس شاه با اردشیر / که ای گرد و چابک سوار دلیر -
اگر با من از داد پیمان کنی / زبان را به پیمان گروگان کنی -
که فرزند من چون به مردی رسد / به گاه دلیری و گردی رسد -
سپاری بدو تخت و گنج و سپاه / تو دستور باشی ورا نیکخواه -
من این تاج شاهی سپارم به تو/ همان گنج و لشکر گذارم به تو -
بپذرفت زو این سخن اردشیر / به پیش بزرگان و پیش دبیر -
که چون کودک ِ او به مردی رسد / که دیهیم و تاج کیی را سزد -
سپارم همه پادشاهی ورا / نسازم جز از نیکخواهی ورا -
اردشیر نکوکار*، تاج را به برادرش شاپور ذوالاکتاف میدهد:
چو بشنید شاپور پیش مهان / بدو داد دیهیم و مهر شهان -
بدان ای برادر که بیداد شاه / پی پادشاهی ندارد نگاه -
خنک شاه ِ با داد و یزدان پرست / کزو شاد باشد دل زیردست -
به داد و به بخشش فزونی کند / جهان را بدین رهنمونی کند -
به داد و به آرام گنج آگند / به بخشش ز دل رنج بپراگند -
دل پادشا چون گراید به مهر / برو کامها تازه دارد سپهر-
چنین همچو شد شاه بیدادگر / جهان زو شود زود زیر و زبر-
بدو بر پس از مرگ نفرین بود / همان نام او شاه بی دین بود -
بدان ای برادر که از شهریار / بجوید خردمند هرگونه کار -
یکی آنک پیروزگر باشد اوی / ز دشمن نتابد گه جنگ روی -
دگر آنک لشکر بدارد به داد/ بداند فزونی ِ مرد ِ نژاد -
چهارم که با زیردستان خویش / همان با گهر در پرستان خویش -
ندارد در گنج را بسته سخت / همی بارد از شاخ، بار ِ درخت -
بباید در پادشاهی سپاه / سپاهی در گنج دارد نگاه -
اگر گنجت آباد داری به داد / تو از گنج شاد و سپاه از تو شاد -
سلیحت در آرایش خویش دار / سزد کت شب تیره آید به کار -
بس ایمن مشو بر نگهدار خویش / چو ایمن شدی راست کن کار خویش -
سرانجام مرگ آیدت بیگمان/ اگر تیرهای گر چراغ جهان-
برادر چو بشنید چندی گریست / چو اندرز بنوشت، سالی بزیست-
برفت و بماند این سخن یادگار /تو اندر جهان تخم زفتی مکار -
بهادر امیرعضدی
................................................................................
* اردشیر نکوکار، برادر ِ شاپور ِ اورمزد نرسی و موبد دربار، دستور و مشاور اورمزد نرسی و بعدها، شاپور ذوالاکتاف، پسر اورمزد نرسی:
مر او را نکوکار زان خواندند / که هرکس تنآسان ازو ماندند –
اردشیرِ نکوکار، شاه موقت ایران تا بزرگ شدن شاهپور ِ اور مزد نرسی یا شاپورذوالاکتاف -