برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
داد، دلمشغولی و انگیزه ی آغازین ِ شاهان در شاهنامه ی فردوسی – (بخش ۲)
***
داد، از ارکان ِ عهد و پیمان شاه با مردم بوده ست و همیشه، داد دلمشغولی و انگیزه ی آغازین ِ شاهان بوده و نیکنامی یا بد نامی شاهان نیز با میزان داد یا بیدادشان رقم می خورده ست.
***
کیکاووس،
بیامد سوی پارس کاووس کی / جهانی به شادی نوافگند پی -
بیاراست تخت و بگسترد داد / به شادی و خوردن دل اندر نهاد -
جهانی پر از داد شد یکسره / همی روی برتافت گرگ از بره -
::::::::؛؛؛؛؛؛؛؛::::::::؛؛؛؛؛؛؛؛::::::::؛؛؛؛؛؛؛؛::::::::
کسری انوشیروان،
چنین گفت موبد که بر تخت عاج / چو کسری کسی نیز ننهاد تاج -
به بزم و به رزم و به پرهیز و داد / چنو کس ندارد ز شاهان به یاد -
کسری انوشیروان:
جهان را چو آباد داری به داد / بود تخت آباد و دهر از تو شاد -
دادگری انوشیروان به نقل از حکیم طوس، فردوسی:
نبد دادگر تر ز نوشیروان/که بادا همیشه روانش جوان-
کسری انوشیروان،
چو کسری نشست از بر تخت عاج / به سر برنهاد آن دلافروز تاج -
همه روی گیتی پر از داد کرد / به هرجای ویرانی آباد کرد -
بخفتند بر دشت خرد و بزرگ / به آبشخور آمد همی میش و گرگ -
چنین گفت کز کردگار سپهر / دل ما پر از آفرین باد و مهر-
کسری انوشیروان:
به تخت مهی بر هر آنکس که داد / کند در دل او باشد از داد شاد -
اگر پادشا را بود پیشه داد / بود بیگمان هر کس از داد شاد -
وگر شاه با داد و بخشایش ست / جهان پر ز خوبی و آسایش ست -
وگر کژی آرد به داد اندرون / کبستش بود خوردن و آب، خون -
که ما تاجداری به سر بردهایم / به داد و خرد رای پروردهایم -
شما دل به فرمان یزدان پاک / بدارید وز ما مدارید باک-
فروزندهٔ تاج و خورشید و ماه / نماینده ما را سوی داد راه -
نجستی دل من به جز داد و مهر / گشادن به هر کار بیدار چهر -
به شاهی مرا داد یزدان پاک / ز خورشید تابنده تا تیره خاک -
نباید که جز داد و مهر آوریم / وگر چین به کاری به چهر آوریم -
که تابنده خور جز به داد و به مهر / نتابد بریشان ز خم سپهر -
به جز داد و خوبی نبد در جهان / یکی بود با آشکارا نهان -
کسی را کند ارج این بارگاه / که با داد و مهرست و با رسم و راه -
به بیدادگر بر مرا مهر نیست / پلنگ و جفاپیشه مردم یکیست-
ز یزدان وز ما بدان کس درود/ که از داد و مهرش بود تار و پود -
اگر دادگر باشدی شهریار / بماند به گیتی بسی پایدار -
فردوسی:
نبد دادگرتر ز نوشینروان /که بادا همیشه روانش جوان -
نه زو پرهنرتر به فرزانگی / به تخت و بداد و به مردانگی-
چنین بود آن شاه خسرونژاد / بیاراسته بُد جهان را بداد -
فریدون،
دگر آفرین بر فریدون برز / خداوند تاج و خداوند گرز -
همش داد و هم دین و هم فرهی / همش تاج و هم تخت شاهنشهی -
بهادر امیرعضدی