برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

نقش ِ نور(خورشید) در شاهنامه - بخش ۴ - فردوسی از خداوند خورشید و ماه می گوید

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
فردوسی از خداوند خورشید  و ماه می گوید.

***
 بنام خداوند خورشید و ماه / که دل را بنامش خرد داد راه -
و
 به نام خداوند خورشید و ماه / که او داد بر آفرین دستگاه -
و
 خداوند گردنده خورشید و ماه / روان را به نیکی نماینده راه -
و
 کنون از خداوند خورشید و ماه / ثنا بر روان منوچهر شاه -
و
 که او داد پیروزی و دستگاه / خداوند تابنده خورشید و ماه -
و
 توانا و دانا و پاینده‌ای / خداوند خورشید تابنده‌ای -
و
 خداوند خورشید و کیوان و ماه / کزویست پیروزی و دستگاه -
و
 به یزدان گرای و بدو کن پناه / خداوند گردنده خورشید ماه -
و
 بدو گفت زین پس مرا بر گناه / نگیرد خداوند خورشید و ماه -
و
 به راه خداوند خورشید و ماه / ز بن دور کن دیو را دستگاه -
و
 بزد حلقه را بر در و بار خواست / خداوند خورشید را یار خواست -
و
 خداوند کیوان و خورشید و ماه / وزو آفرین بر منوچهر شاه -
و
 به زور خداوند خورشید و ماه / که چندان نمانم ورا دستگاه -
و
 که او داد بر نیک و بد دستگاه / خداوند خورشید و تابنده ماه -
و
 تو داد خداوند خورشید و ماه / به مردی مدان و فزون سپاه -
و
 ز داد و ز بیداد شهر و سپاه / بپرسد خداوند خورشید و ماه -
و
 بگویی به دادار خورشید و ماه / به تیغ و به مهر و به تخت و کلاه -
و
 خداوند خورشید و گردنده ماه / فرازندهٔ تاج و تخت و کلاه -
و
 به رای خداوند خورشید و ماه / توان ساخت پیروزی و دستگاه -
و
 سپاس از خداوند خورشید و ماه / روان را به دانش نماینده راه -
و
 سپاس از خداوند خورشید و ماه / کزویست پیروزی و دستگاه -
و
 بترس از خداوند خورشید و ماه / دلت را به شرم آور از روی شاه-
و
 خداوند کیوان و خورشید وماه / خداوند پیروزی ودستگاه -
و
 خداوند گردنده خورشید و ماه / کزویست پیروزی و دستگاه -
و
 کنون تا خداوند خورشید و ماه / کرا شاد دارد بدین رزمگاه -
و
 بنام خداوند خورشید و ماه / کجا داد بر نیکوی دستگاه -
و
 سپاس از خداوند خورشید و ماه / که رستم ز بوزرجمهر و ز شاه-
و
 سپاس از خداوند خورشید و ماه / که دیدم ترا زنده بر جایگاه -
و
 سپاس از خداوند خورشید وماه / کجا داد بر بهتری دستگاه -
و
 ز شاهان ندیدم کزین گونه راه / بجستی ز دادار خورشید و ماه -
و
 هر آنکس که دارید نام و نژاد / به دادار خورشید باشید شاد -

نقش ِ نور(خورشید) در شاهنامه - بخش ۳ - سوگند به خورشید و ماه در شاهنامه

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
سوگند به خورشید و ماه در شاهنامه
***

زمانی سر وپایم اندر کمند / به دیگر زمان زیر سوگند و بند-
 به جان و سر شاه و خورشید وماه / به دادار هرمزد و تخت و کلاه-
 مرا داد زین‌گونه سوگند سخت / بخوردم چو دیدم که برگشت بخت -
و
 به آذرگشسپ و به خورشید و ماه / به جان و سر نامبردار شاه-
و
 به جان و سر شاه سوگند خورد / به خورشید و شمشیر و دشت نبرد -
و
 به یزدان پاک و به خورشید و ماه / به آذر گشسب و بتخت و کلاه -
و
 به خورشید رخشان و جان زریر / به جان پدرم آن جهاندار شیر -
و
 سلیح و تن از خون ایشان بشست / بران خارستان پاک جایی بجست -
 پر آژنگ رخ سوی خورشید کرد / دلی پر ز درد و سری پر ز گرد -
 همی گفت کای داور دادگر / تو دادی مرا هوش و زور و هنر-
و
 به دادار دارنده سوگند خورد / به روز سپید و شب لاژورد -
 به خورشید و ماه و به تخت و کلاه / به مهر و به تیغ و به دیهیم شاه -
 که هرگز نپیچم سوی مهر اوی / نبینم بخواب اندرون چهر اوی -
و
 بدو گفت هرمز به خورشید و ماه / به پاکی روان جهاندار شاه -
و
 ازان پس که سوگند خوردی به ماه / به خورشید و ماه و به تخت و کلاه -
و
 به جان و سر شاه توران سپاه / به خورشید و ماه و به تخت و کلاه -
و
 به گاه و به تاج و به خورشید و ماه / به آذرگشسب و به آذرپناه*-
.................................
پ ن:
*  آذر پناه، یکی از سه دبیر انوشیروان که هرمزد در اندیشه ی کشتن وی بود و پس از مدتی در زندان او را کشت. 

نقش ِ نور(خورشید) در شاهنامه - بخش ۲ - نیایش خورشید در شاهنامه

 برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نیایش خورشید در شاهنامه
***

خداوند  ِ  خورشید، در شاهنامه جایگاه ویژه یی دارد.شاهان، پهلوانان و مردم در برهه های حساس به نیایش خداوند خورشید می پردازند و از او یاوری می طلبند و او را پاس می دارند:

  نیایش همی کرد خورشید را / چنان بوده بد راه جمشید را -

و

چو بیدار شد ایمن و تن‌درست / به باغ اندر آمد سر و تن بشست-
 نیایش کنان پیش خورشید شد / ز یزدان دلی پر ز امید شد-

و

همی بود سی سال خورشید را / برینسان پرستید باید خدای -

و

دو هفته برآمد بدو گفت شاه / به خورشید و ماه و به تخت و کلاه- 

و
 برو بر نگارید جمشید را / پرستنده مر ماه و خورشید را -
و
بنالید و سر سوی خورشید کرد / زیزدان دلش پرزامید کرد-

نقش ِ نور(خورشید) در شاهنامه - بخش ۱ - فردوسی خورشید را بخشنده میداند

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
فردوسی خورشید را بخشنده میداند.
***
بخشندگی خورشید، بخشی از باور حکیم طوس ست. در شاهنامه، فراوان از بخشندگی خورشید سخن رفته ست. حکیم بزرگوار طوس، بخشندگی مردمان را و شاهان را با بخشندگی خورشید رخ می نمایاند:

 به خورشید ماند همی دست شاه / چو اندر حمل برفرازد کلاه - 

ندارد همی روشناییش باز / ز درویش وز شاه گردن فراز -

و
جهاندار کسری چو خورشید بود / جهان را ازو بیم و امید بود‌ -
و
به خورشید مانند با تاج و تخت / همی تابد از نیزه‌شان فر و بخت -
و
 به خورشید ماند همی کار تو / به گیتی پراگنده کردار تو -

شور و شتاب ِ جوانی هومان - درنگ و درایت پیران

و.ک(157)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

شور و شتاب ِ جوانی هومان - درنگ و درایت پیران

***

شور و شتاب جوانی، خود انگیختهگی آنی هومان رویاروی درنگ و درایت پیری، تاخیر و تامل در تصمیم آنی پیران، استراتژیست جنگی سپاه افراسیاب.

***
رگ ِ جنبان ِ غیرت ِ هومان، زخمه بر تار ِ روح و روان پیران ویسه می زند:

و زان لشکر ترک، هومان دلیر/به پیش برادر بیامد چو شیر -

هومان به پیران ویسه:
افراسیاب ِ رد، ما را به شتاب فرمان داد و سپاهیان ِ کمر بسته ی رزم ِ ما، اسیر ِ درنگ هفت روزه ی تو اند.
که ای پهلوان رد، افراسیاب/گرفت اندر این دشت ما را شتاب- 

به هفتم فراز آمد این روزگار/میان بسته در جنگ چندین سوار- 

از آهن میان سوده و دل ز کین/نهاده دو دیده به ایران زمین- 

چه داری بروی اندر آورده روی/چه اندیشه داری به دل در، بگوی- 

گرت رای جنگست جنگ آزمای/ورت رای برگشتن، ایدر مپای - 

که ننگ است ازین بر تو ای پهلوان/بدین کار خندند پیر و جوان- 

گرت آرزو نیست خون ریختن/نخواهی همی لشکر انگیختن- 

ز جنگ آوران لشکری برگزین/به من ده، تو بنگر، کنون رزم و کین-  


تار ِ وجود ِ درنگ و درایت پیران، بیدی نیست که با باد ِ شور و شتاب ِ هومان بلرزد:
چو بشنید پیران ز هومان سخن/بدو گفت مشتاب و تندی مکن-
بدان ای برادر که این رزمخواه/که آمد چنین پیش ما با سپاه-
گزین بزرگان کیخسروست/سر نامداران هر پهلوست - 
یکی آنک کیخسرو از شاه من/بدو سر فرازد به هر انجمن-

و دیگر که از پهلوانان شاه/ندانم چو گودرز، کس را به جاه-
به گردنفرازی و مردانگی/به رای هشیوار و فرزانگی-

سه دیگر که پر داغ دارد جگر/پر از خون، دل از درد ِ چندان پسر-
که از تن، سرانشان جدا مانده ایم/زمین را به خون‌، گِرد* بنشانده ایم-
کنون تا به تنش اندرون جان بود/برین کینه چون مار پیچان بود-

چهارم که لشکر میان دو کوه/فرود آوریدست و کرده گروه-
ز هر سو که پویی بدو راه نیست/بر اندیش‌، کین رنج‌، کوتاه نیست-
بکوشید باید بدان تا مگر/ازان کوهپایه، بر آرند سر-
مگر مانده گردند و سستی کنند/به جنگ اندرون پیشدستی کنند-
چو از کوه بیرون کند لشکرش/یکی تیرباران کنم بر سرش-
چو دیوار، گِرد اندر آریم شان/چو شیر ژیان، در بر آریم شان-
بر یشان بگردد همه کام ما/بر آید به خورشید بر، نام ما-
تو پشت سپاهی و سالار شاه/بر آورده از چرخ گردان کلاه-
کسی کو بنام بلندش نیاز/نباشد، چه گردد همی گرد آز-

و دیگر که از نامداران جنگ/نیاید کسی نزد ما بی درنگ-
ز گُردان کسی را که بی نام تر/ز جنگ سواران بی آرام تر-
ز لشکر فرستد به پیشت به کین/اگر بر نوردی برو بر زمین-
ترا نام ازان، بر نیاید بلند/به ایرانیان نیز ناید گزند- 


وگر بر تو بر دست یابد به خون/شوند این دلیران ترکان، زبون-

شور ِ هومان، همچنان بر شعور ش می چربد:
نگه کرد هومان به گفتار ِ اوی/همی خیره دانست پیکار ِ اوی-
چنین داد پاسخ کز ایران سوار/نباشد که با من کند کارزار-
ترا خود همین مهربانی ست خوی/مرا کارزار آمدست آرزوی-
وگر کت به کین جستن آهنگ نیست/به دلت اندرون آتش جنگ نیست-
کنم آنچ باید بدین رزمگاه/نمایم هنرها بایران سپاه-
شوم چرمه ی گامزن زین کنم/سپیده دمان، جُستن کین کنم-
نشست از بر زین سپیده دمان/چو شیر ژیان با یکی ترجمان-
بیامد به نزدیک ایران سپاه/پر از جنگ دل‌، سر پر از کین شاه-

پیران، حیران از هیجان برادر، غرق در اندوه و حرمان ِ ندانم کاری ِ برادر:
چو پیران بدانست کو شد به جنگ/برو بر، جهان گشت ز اندوه تنگ-
بجوشیدش از درد ِ هومان جگر/یکی داستان یاد کرد از پدر-
که دانا به هر کار سازد درنگ/سر اندر نیارد به پیکار و ننگ-
سبکسار تندی نماید نخست/به فرجام ِ کار، انده آرد درست-
زبانی که اندر سرش مغز نیست/اگر دُر بارد همان نغز نیست-
چو هومان بدین رزم تندی نمود/ندانم چه آرد به فرجام سود-

جهان داورش باد فریاد رس/جز اوی ش نبینم همی یار کس - 


بهادر امیرعضدی

...............................................................................
پ ن:
*  گِرد، جمع، کل، مجموعه، همه