برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش ۱۱ - ترفند شبیخون در شاهنامه – (بخش ۷) - شبیخون رستم
***
شبیخون شگرد (تاکتیک) ِ جنگی توارنیان است. ایرانیان ترفند شبیخون را زشت میدانند و از سر ِ نامردی و زبونی.(( شبیخون نه کردار مردان بود ))
ایرانیان نبرد رخ به رخ و چشم در چشم حریف را مردانه تر می دانند و دوست تر می دارند.
***
شبیخون رستم به کاخ افراسیاب.
***
رستم به سر چاه بیژن میرسد:
فرو هِشت رستم به زندان کمند / برآوردش از چاه با پایبند -
برهنه تن و موی و ناخن دراز / گدازیده از رنج و درد و نیاز -
همه تن پر از خون و رخساره زرد / ازان بند زنجیر ِ زنگار خورد -
خروشید رستم چو او را بدید / همه تن در آهن شده ناپدید -
بزد دست و بگسست زنجیر و بند / رها کرد ازو حلقه ی پای بند -
سوی خانه رفتند زان چاهسار / به یک دست بیژن به دیگر زوار -
تهمتن بفرمود شستن سرش / یکی جامه پوشید نو بر برش -
شتر بار کردند و اسبان به زین / بپوشید رستم سلیح گزین -
نشستند بر باره نامآوران / کشیدند شمشیر و گرز گران -
گسی کرد بار و بر آراست کار / چنانچون بود در خور کارزار -
بشد با بنه اشکش تیزهوش / که دارد سپه را به هر جای گوش -
رستم برافروخته از به بند کشیده شدن بیژن، تا خواب را بر افراسیاب حرام نکند، خواب را به چشم خود روا نمی دارد:
به بیژن بفرمود رستم که شو / تو با اشکش و با منیژه برو -
که ما امشب از کین افراسیاب / نیابیم آرام و نه خورد و خواب -
یکی کار سازم کنون بر درش / که فردا بخندد برو کشورش -
بدو گفت بیژن، منم پیشرو / که از من همی کینه سازند نو -
برفتند با رستم آن هفت گرد / بُنه اشکش تیزهش را سپرد -
عنانها فگندند بر پیش زین / کشیدند یکسر همه تیغ کین -
بشد تا به درگاه افراسیاب / به هنگام سستی و آرام و خواب -
برآمد ز ناگه دِه و دار و گیر / درخشیدن تیغ و باران تیر -
سران را بسی سر جدا شد ز تن / پر از خاک ریش و پر از خون دهن -
رستم، تسخر زنان، به بانگی رعد آسا خواب را به چشم افراسیاب حرام میکند:
ز دهلیز در رستم آواز داد / که خواب تو خوش باد و گردانت شاد -
بخفتی تو بر گاه و بیژن به چاه / مگر باره دیدی ز آهن به راه -
منم رستم زابلی، پور زال / نه هنگام خوابست و آرام و هال -
شکستم در ِ بند زندان تو / که سنگ گران* بد نگهبان تو -
رها شد سر و پای بیژن ز بند / به داماد بر کس نسازد گزند -
ترا رزم و کین سیاوخش بس / بدین دشت گردیدن رخش بس -
همیدون بر آورد بیژن خروش / که ای ترک بدگوهر تیره هوش -
بر اندیش زان تخت فرخنده جای/ مرا بسته در پیش کرده به پای -
همی رزم جستی بسان پلنگ / مرا دست بسته بکردار سنگ -
کنونم گشاده به هامون ببین / که با من نجوید ژیان شیر کین -
بزد دست بر جامه افراسیاب / که جنگآوران را به بُست* ست خواب -
بفرمود زان پس که گیرند راه / بدان نامداران جوینده گاه -
ز هر سو خروش تکاپوی خاست / ز خون ریختن بر درش جوی خاست -
هرآنکس که آمد ز توران سپاه / زمانه تهی ماند زو جایگاه -
گرفتند بر کینه جستن شتاب / ازان خانه بگریخت افراسیاب -
به کاخ اندر آمد خداوند رخش / همه فرش و دیبای او کرد بخش -
پریچهرگان سپهبد پرست / گرفته همه دست گردان به دست –