برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

خاکساری و فروتنی، خوی و منش ِ پهلوانان و شاهان ِ شاهنامه فردوسی ست – ( بخش ۹)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

خاکساری و فروتنی، خوی و منش ِ پهلوانان و شاهان ِ شاهنامه فردوسی ست – ( بخش ۹)

***

در شاهنامه، خاکساری و فروتنی، افتادگی و متانت، خوی و منش و رسمی نا نوشته، راستین و روا و روان ست بین پهلوانان و شاهان، که در قامت خاکبوسی، آستان بوسی، کتف و یال و دست و بازو بوسی و ... رخ می نمایاند.  

***

بیژن از نیا یش، گودرز رخصت رفتن به آوردگاه و نجات جان فرشید ورد را می خواهد:

بیژن رویاروی گودرز:

 بدو گفت بیژن که ای پهلوان / خردمند و بیدار و روشن‌روان -

 کنون یار باید که زندست مرد / نه آنگه کجا زو برآرند گرد -

 بفرمای تا من ز تیمار اوی / ببندم کمر تنگ بر کار اوی -

 ور ایدونک گویی مرو من سرم / ببرم بدین آبگون خنجرم -

 که من زندگانی پس از مرگ اوی / نخواهم که باشد بهانه مجوی -

 بدو گفت گودرز بشتاب پیش / اگر نیست مهر تو بر جان خویش -

 نیابی همی سیری از کارزار / کمر بند و ببسیچ و سر بر مخار -

 نسوزد همانا دلت بر پدر / که هزمان مر او را بسوزی جگر -

 چو بشنید بیژن فرو برد سر / زمین را ببوسید و آمد بدر -

 برآرم همی گفت از کوه خاک / بدین جنگ جستن مرا زو چه باک -

 کمر بست و برساخت مر جنگ را / بزین اندر آورد شبرنگ را -

*

بیژن از گودرز میخواهد که پدرش گیو، زره سیاوش را برای نبرد با هومان بدو بدهد.

بیژن رویاروی گودرز:

 ترا دادم این رزم هومان کنون / مگر بخت نیکت بود رهنمون -

 گر این اهرمن را بدست تو هوش / براید بفرمان یزدان بکوش -

 بنام جهاندار یزدان ما / بپیروزی شاه و گردان ما -

 بگویم کنون گیو را کان زره / که بیژن همی خواهد او را بده -

 بگفت این سخن با نبیره نیا / نبیره پر از بند و پر کیمیا -

 پیاده شد از اسب و روی زمین / ببوسید و بر باب کرد آفرین -

 بخواند آن زمان گیو را پهلوان / سخن گفت با او ز بهر جوان -

 وزان خسروانی زره یاد کرد / کجا خواست بیژن ز بهر نبرد -


بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد