و.ک(151)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سوء قصد به جان انوشیروان
***
یکی نامور بود زروان به نام / که او را بدی بر در شاه کام -
کهن بود و هم حاجب شاه بود / فروزنده ی رسم درگاه بود -
بزرگان ز مهبود* بردند رشک / همی ریختندی به رخ بر سرشک -
چنان بد که یک روز مردی جهود / ز زروان درم خواست از بهر سود -
یکی چاره باید تو را ساختن / زمانه ز مهبود پرداختن -
ز گیتی ندارد کسی را به کس / تو گویی که نوشین روانست و بس -
و بدینسان جهود و زروان، با غذای آلوده به زهر، قصد جان نوشیروان میکنند.
زروان با ترفند و بدست جهود، شیر را به زهرآلوده می کند و پسران مهبود، نا دانسته آن را پیش کسرا می نهند. زروان شاه را هشدار میدهد:
که ای شاه نیک اختر و دادگر / تو بی چاشنی دست خوردن مبر -
خورشگر بیامیخت با شیر زهر / بداندیش را باد زین زهر بهر -
انوشیروان به دو جوان خدمتکار(پسران مهبود) دستور چشیدن می دهد:
که خوالیگرش مام ایشان بدی / خردمند و با کام ایشان بدی -
همان چون بخوردند از کاسه شیر / تو گویی بخستند هر دو به تیر -
بخفتند بر جای هر دو جوان / بدادند جان پیش نوشین روان -
بفرمود کز خان ِ مهبود خاک / برآرید و از کس ندارید باک -
بران خاک باید بریدن سرش / مه مهبود مانا مه خوالیگرش -
رسیده ازان کار، زروان به کام / گهی کام دید اندر آن، گاه نام -
به نزدیک او شد جهود ارجمند / بر افروخت سر تا به ابر بلند -
انوشیروان روزی با سران دربار و زروان در شکار گاه، داغ مهر مهبود بر ران اسبی دید و به یاد خدمات مهبود افتاد و از کشتن مهبود، پشیمان میشود:
چنان بد که شاه جهان کدخدای / به نخچیر گوران همیکرد رای -
بفرمود تا اسب نخچیرگاه / بسی بگذرانند در پیش شاه -
ز اسبان که کسری همیبنگرید / یکی را بران داغ مهبود دید -
ازان تازی اسبان دلش برفروخت / به مهبود بر جای مهرش بسوخت -
ز مهبود و هر دو پسر یاد کرد / بر آورد بر لب یکی باد سرد –
فرو ریخت آب از دو دیده به درد / بسی داغ دل یاد مهبود کرد -
انوشیروان از حسدورزی و بداندیشی زروان به مهبود آگاهست و به زروان، بد گمان:
روانش ز اندیشه پر دود بود / که زروان، بد اندیش ِ مهبود بود -
همی گفت کین مرد ناسازگار / ندانم چه کرد اندران روزگار -
که مهبود بر دست ما کشته شد / چنان دوده را روز برگشته شد –
مگر کردگار آشکارا کند / دل و مغز ما را مدارا کند -
به زروان نگه کرد و خامش بماند / سبک باره ی گام زن را براند -
که آلوده بینم همی زو سخن / پر از دردم از روزگار کهن -
همیرفت با دل پر از درد وغم / پرآژنگ رخ دیدگان پر ز نم -
به منزل رسید آن زمان شهریار / سراپرده زد بر لب جویبار -
چو زروان بیامد به پرده سرای / ز بیگانه پردخت کردند جای -
ز مهبود زان پس بپرسید شاه / ز فرزند او تا چرا شد تباه -
چو پاسخ ازو لرز لرزان شنید / ز زروان گنهکاری آمد پدید -
سراسر سخن، راست زروان بگفت / نهفته پدید آورید از نهفت -
گنه یکسر افکند سوی جهود / تن خویش را کرد پر درد و دود -
تاوان سوء قصد به جان انوشیروان
بفرمود پس تا دو دار بلند / فروهشته از دار پیچان کمند -
به یک دار زروان و دیگر جهود / کشنده برآهیخت و تندی نمود –
به باران سنگ و به باران تیر / بدادند سرها، به نیرنگ ِ شیر -
بهادر امیرعضدی
...............................................................................
پ ن:
* مهبود، دستور نوشیروان ، مهبود با دو فرزندش، در آشپز خانه ی کسرا آشپز شاه هستند:
برین داستان بر سخن ساختم/به مهبود دستور پرداختم –
که مهبود بد نام آن پاک مغز/روان و دلش پر ز گفتار نغز –
دو فرزند بودش چو خرم بهار/همیشه پرستنده ی شهریار