برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش ۱ – ترفند مهراب کابلی

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش ۱ – ترفند مهراب کابلی در پیشگیری از عبور سپاه افراسیاب از هیرمند
***
 زینسوی شماساس و خزروان، از سران سپاه افراسیاب، به مرز هیرمند می رسند:
 شماساس کز پیش جیحون برفت / سوی سیستان روی بنهاد و تفت -
خزروان ابا تیغ‌زن سی هزار / ز ترکان بزرگان خنجرگزار -
برفتند بیدار تا هیرمند / ابا تیغ و با گرز و بخت بلند -


زانسوی، زال و رستم برای دفن سام به زابل رفته اند:
ز بهر پدر زال با سوگ و درد / به گوراب اندر همی دخمه کرد -
به شهر اندرون گرد مهراب بود / که روشن روان بود و بی‌خواب بود -

مهراب ِ کابل خدای، پیامی به شماساس میفرستد و  به شهر از خاندان زال بد میگوید و خود را ناخرسند از پیوند با خاندان زال نشان میدهد: 
فرستاده‌ای آمد از نزد اوی / به سوی شماساس بنهاد روی -
به پیش سراپرده آمد فرود / ز مهراب دادش فراوان درود -
که بیداردل شاه توران سپاه / بماناد تا جاودان با کلاه -
 ز ضحاک تازیست ما را نژاد / بدین پادشاهی نیم سخت شاد - 

به پیوستگی، جان خریدم همی / جز این نیز چاره ندیدم همی -

کنون این سرای و نشست منست / همان زاولستان به دست منست -
ازایدر چو دستان بشد سوگوار / ز بهر ستودان سام سوار -
دلم شادمان شد به تیمار اوی / برآنم که هرگز نبینمش روی -

مهراب با این ترفند، زمان میخرد و سپاه شماساس را پشت رود هیرمند نگه میدارد:
زمان خواهم از نامور پهلوان / بدان تا فرستم هیونی دوان -
 یکی مرد بینادل و پرشتاب / فرستم به نزدیک افراسیاب -
مگر کز نهان من آگه شود / سخنهای گوینده کوته شود -
نثاری فرستم چنان چون سزاست / جز این نیز هرچ از در پادشاست -
گر ایدونک گوید به نزد من آی / جز از پیش تختش نباشم به پای -
همه پادشاهی سپارم بدوی / همیشه دلی شاد دارم بدوی -
تن پهلوان را نیارم به رنج / فرستمش هرگونه آگنده گنج -

مهراب کابلی، پیامی نزد رستم می فرستد و او را از آمدن سپاه افراسیاب آگاه می سازد:
ازین سو دل پهلوان را ببست / وزان در سوی چاره یازید دست - 

نوندی برافگند نزدیک زال / که پرنده شو باز کن پر و بال -

به دستان بگو آنچ دیدی ز کار / بگویش که از آمدن سر مخار - 

که دو پهلوان آمد ایدر به جنگ / ز ترکان سپاهی چو دشتی پلنگ -

 دو لشکر کشیدند بر هیرمند / به دینارشان پای کردم به بند -
گر از آمدن دم زنی یک زمان / برآید همی کامهٔ بدگمان -  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد