برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۱۸) – پند های حکیم خردمند فردوسی - ۶

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۱۸) – پند های حکیم خردمند فردوسی - ۶  

***

گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ  شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.

*

سخن چون برابر شود با خرد /  روان سراینده رامش برد - 

کسی را که اندیشه ناخوش بود / بدان ناخوشی رای او گش بود - 

همی خویشتن را چلیپا کند / به پیش خردمند رسوا کند- 

ولیکن نبیند کس آهوی خویش / ترا روشن آید همه خوی خویش- 

اگر داد باید که ماند بجای / بیارای ازین پس بدانا نمای - 

چو دانا پسندد پسندیده گشت / به جوی تو در آب چون دیده گشت -

*

سخن چین و بی دانش و چاره گر / نباید که یابد به پیشت گذر - 

ز نادان نیابی جز از بتری / نگر سوی بی دانشان ننگری - 

چنان دان که بی شرم و بسیار گوی / نبیند به نزد کسی آبروی - 

خرد را مه و خشم را بنده دار / مشو تیز با مرد پرهیزگار - 

نگر تا نگردد به گرد تو آز / که آز آورد خشم و بیم و نیاز - 

همه بردباری کن و راستی / جدا کن ز دل کژی و کاستی - 

بپرهیز تا بد نگرددت نام / که بد نام گیتی نبیند به کام - 

ز راه خرد ایچ گونه متاب / پشیمانی آرد دلت را شتاب  -  

*

سری را کجا مغز باشد بسی / گواژه نباید زدن بر کسی - 

زبان را نگهدار باید بدن / نباید روان را به زهر آژدن -

که بر انجمن مرد بسیار گوی / بکاهد به گفتار خود آبروی - 

اگر دانشی مرد راند سخن / تو بشنو که دانش نگردد کهن - 

مکن دوستی با دروغ آزمای / همان نیز با مرد ناپاک رای -  –

*

کسی کو بود پاک و یزدان پرست / نیازد به کردار بد هیچ دست - 

که گرچند بد کردن آسان بود / به فرجام زو جان هراسان بود - 

اگر بد دل سنگ خارا شود / نماند نهان آشکارا شود - 

وگر چند نرمست آواز تو / گشاده شود زو همه راز تو -

ندارد نگه راز مردم زبان / همان به که نیکی کنی درجهان -

چو بی رنج باشی و پاکیزه‌رای / ازو بهره یابی به هر دو سرای -

*

که گر چند بد کردن آسان بود / به فرجام زو جان هراسان بود - 

ندارد نگه راز مردم زبان / همان به که نیکی در جهان - 

اگر دادگر باشی و سرفراز / نمانی و نامت بماند دراز - 

اگر پیشه دارت دلت راستی / چنان دان که گیتی بیاراستی - 

چو خواهی ستایش پس از مرگ، تو / خرد باید این تاج و این تخت، تو -

*

پند قباد به بارمان:
چنین گفت مر بارمان را قباد/که یکچند گیتی مرا داد داد-
به جایی توان مرد کاید زمان/بیاید زمان یک زمان بی‌گمان-

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
بهادر امیرعَضُدی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد