برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۲۰) - مرگ،

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۲۰) - مرگ، 

***

گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.

***

حکیم از مرگ می گوید:

بسا رنجها کز جهان دیده اند / ز بهر بزرگی پسندیده اند - 

سر انجام بستر جز از خاک نیست / ازو بهر زهرست و تریاک نیست -

 چو دانی که ایدر نمانی دراز / به تارک چرا بر نهی تاج آز -

 همان آز را زیر خاک آوری / سرش را سر اندر مغاک آوری - 

ترا زین جهان شادمانی بس است / کجا رنج تو بهر دیگر کس است - 

تو رنجی و آسان دگر کس خورد / سوی گور و تابوت تو ننگرد -

برو نیز شادی سر آید همی / سرش زیر گرد اندر آید همی - 

ز روز گذر کردن اندیشه کن / پرستیدن دادگر پیشه کن - 

مترس از خدا و میازار کس / ره رستگاری همین است و بس -  

*

نماند برین خاک جاوید کس / ز هر بد به یزدان پناهید و بس -

*

چنین بود تا بود چرخ بلند / به انده چه داری دلت را نژند - 

چه گویی چه جویی چه شاید بدن / برین داستانی نشاید زدن - 

روانت گر از آز فرتوت نیست / نشست تو جز تنگ تابوت نیست - 

اگر مرگ دارد چنین طبع گرگ / پر از می یکی جام خواهم بزرگ -

*

چنین ست آیین خرم جهان / نخواهد بما برگشادن نهان - 

انوشه کسی کو بزرگی ندید / نبایستش از تخت شد نا پدید - 

بکوشی و آری ز هرگونه چیز / نه مردم نه آن چیز ماند به نیز - 

سرانجام با خاک باشیم جفت / دو رخ را به چادر بباید نهفت - 

*

چنین ست فرجام کار جهان / نداند کسی آشکار و نهان-

*

پند ایرج:
بزرگی که فرجام او تیرگیست/برآن مهتری بر بباید گریست-

سپهر بلند ار کشد زین تو / سرانجام خشت است بالین تو -

*

شکاریم یکسر همه پیش مرگ /  سری زیر تاج و سری زیر ترگ -

*

که کس در جهان جاودانه نماند / به گیتی بما جز فسانه نماند - 

هم آن نام باید که ماند بلند / چو مرگ افکند سوی ما بر کمند -

 زمانه به مرگ و به کشتن یکیست / وفا با سپهر روان اندکیست - 

*

که نیک و بد ما همی بگذرد / زمانه دم ما همی بشمرد - 

اگر تخت یابی اگر تاج و گنج / وگر چند پوینده باشیبه رنج - 

سرانجام جای تو خاک ست و خشت / جز از تخم نیکی نبایدت کشت -

*

گر ایوان ما سر به کیوان برست / از آن بهره ما یکی چادر است - 

تر و خشک یکسان همی بدرود / و گر لابه سازی سخن نشنود - 

جهان را چنینست ساز و نهاد / که جز مرگ را کس ز مادر نزاد -

*

نمانی همی در سرای سپنج / چه یازی به تخت و چه نازی به گنج -

*

نه روز بزرگی نه روز نیاز / نماند همی بر کسی بر دراز - 

بیآرای خوان و بپیمای جام / ز تیمار گیتی مبر هیچ نام -

 اگر چرخ گردان کشد زین تو / سرانجام خاک ست بالین تو - 

دلت را به تیمار چندین مبند /  بس ایمن مشو بر سپهر بلند - 

که با پیل و با شیر بازی کند / چنان دان که از بی نیازی کند - 

تو بیجان شوی او بماند دراز / درازست گفتار چندین مناز -

 تو از آفریدون فزونتر نه ای / چو پرویز با تخت و اختر نه ای -    

*

همه کارهای جهان را در است / مگر مرگ، کانرا دری دیگری است -

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
بهادر امیرعَضُدی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد