برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۲۱) - پند انوشیروان، هرمزد ِ نوشیروان، پشوتن و خسرو پرویز

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۲۱) - پند  انوشیروان، هرمزد ِ نوشیروان، پشوتن و خسرو پرویز 
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.
***
حکیم طوس، از پند انوشیروان به پسرش هرمزد، چنین می گوید:
گر ایمن کنی مردمان را به داد/خود ایمن بخسبی و از داد شاد - 
به پاداش نیکی بیابی، بهشت/بزرگ، آنک او تخم نیکی بکشت - 
نگر تا نباشی به جز بردبار/که تندی نه خوب آید از شهریار - 
بگرد دروغ ایچ گونه مگرد/چو گردی شود بخت را روی زرد - 
دل و مغز را دور دار از شتاب/خرد را شتاب اندر آرد به خواب - 
به نیکی گرای و به نیکی بکوش/به هر نیک و بد پند دانا نیوش -
نباید که گردد به گرد تو بد/کزان بد تو را بی گمان بد رسد - 
همه پاک پوش و همه پاک خور/همه پند ها یاد گیر از پدر - 
ز نیکی فرو مایه را دور دار/به بیداد گر مرد، مگذار کار -
همه گوش و دل سوی درویش دار/همه کار او چون غم خویش دار -  
*
حکیم طوس، "گریز از شر" را از زبان هرمزد ِ نوشیروان در پاسخ به بزرگمهر، چنین میگوید:
دگر گفت از آرام، راه گریز/گرفتن، کجا خوبتر از ستیز - 
به شهری که بیداد شد پادشا/ندارد خردمند بودن روا - 
ز بیداد گر شاه، باید گریز/کزان خیزد اندر جهان رستخیز –
*
پشوتن به بهمن اسفندیار:
ز یزدان بترس و ز ما شرم دار/نگه کن بدین گردش روزگار- 
یکی را برآرد به ابر بلند/یکی زو شود زار و خوار و نژند - 
تو تا باشی ای خسرو پاک و راد/مرنجان کسی را که دارد نژاد - 
*
پند خسرو پرویز، در باب حراست از ایران:
که ایران چوباغیست خرم بهار/شکفته همیشه گل کامگار-
پراز نرگس و نار و سیب و بهی/چو پالیز گردد ز مردم تهی-
سپر غم یکایک ز بن برکنند/همه شاخ نارو بهی بشکنند-
سپاه و سلیحست دیوار اوی/به پرچینش بر نیزه‌ها خار اوی-
اگر بفگنی خیره دیوار باغ/چه باغ و چه دشت و چه دریاچه راغ-
نگر تا تو دیوار او نفگنی/دل و پشت ایرانیان نشکنی-
کزان پس بود غارت و تاختن/خروش سواران و کین آختن-
زن و کودک و بوم ایرانیان/به اندیشهٔ بد منه در میان-
چو سالی چنین بر تو بر بگذرد/خردمند خواند تو را بی‌خرد-
چنان دان که نوشین روان قباد/به اندرز این کرد در نامه یاد-
که هرکو سلیحش به دشمن دهد/همی خویشتن رابه کشتن دهد-
که چون بازخواهد کش آید به کار/بداندیش با او کند کارزار -  
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
بهادر امیرعَضُدی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد