برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۲۲) – پند گیو، لهراسب، هومان و اردشیر ساسان
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.
***
پند گیو به بیژن:
به فرزند گفت این جوانی چراست / به نیروی خویش این گمانی چراست -
جوان گر چه دانا بود با گوهر / ابی آزمایش نگیرد هنر -
بد و نیک هرگونه باید کشید / ز هر تلخ و شوری بباید چشید -
به راهی که هرگز نرفتی مپوی / بر شاه، خیره مبر آبروی -
*
پند لهراسب به گشتاسب:
چو اندرز کیخسرو آرم به یاد / تو بشنو نگر سر نپیچی ز داد -
مرا گفت بیدادگر شهریار / یکی خو بود پیش باغ بهار -
که چون آب باید به نیرو شود / همه باغ ازو پر ز آهو شود -
جوانی هنوز این بلندی مجوی / سخن را بسنج و به اندازه گوی -
و پاسخ گزنده ی گشتاسب:
همی گفت بیگانگان را نواز / چنین باش و با زاده هرگز مساز -
*
هومان به گودرز:
یکی داستان زد جهاندار شاه / بیاد آورم اندرین کینه گاه -
که تخت کیان جست خواهی مجوی / چو جویی از آتش مبرتاب روی -
ترا آرزو جنگ و پیکار نیست / وگر گل چنی راه بی خار نیست -
*
پند های پنج گانه اردشیر ساسان:
به گفتار این نامدار اردشیر/همه گوش دارید برنا و پیر-
۱- هرانکس که داند که دادار هست/نباشد مگر پاک و یزدان پرست-
۲- دگر آنک دانش مگیرید خوار/اگر زیردستست و گر شهریار-
۳- سه دیگر بدانی که هرگز سخن/نگردد بر مرد دانا کهن-
۴- چهارم چنان دان که بیم گناه/فزون باشد از بند و زندان شاه-
۵- به پنجم سخن مردم زشت گوی/نگیرد به نزد کسان آب روی-
۱- یکی آنک از بخشش دادگر/به آز و به کوشش نیابی گذر -
توانگر شود هر که خرسند گشت/گل نو بهارش برومند گشت -
۲- دگر بشکنی گردن آز را/نگویی به پیش زنان راز را -
۳- سه دیگر ننازی به ننگ و نبرد/که ننگ ونبرد آورد رنج و درد -
۴- چهارم که دل دور داری ز غم/ز نا آمده دل نداری دژم -
۵- نه پیچی به کاری که کار تو نیست/نتازی بدان کو شکار تو نیست -
پند چهار گانه اردشیر ساسان:
هرآن کس که با داد و روشن دلید/از آمیزش یکدگر مگسلید-
دل آرام دارید بر چار چیز/کزو خوبی و سودمندیست نیز-
۱- یکی بیم و آزرم و شرم خدای/که باشد ترا یاور و رهنمای-
۲- دگر داد دادن تن خویش را/نگه داشتن دامن خویش را-
به فرمان یزدان دل آراستن/مرا چون تن خویشتن خواستن-
۳- سه دیگر که پیدا کنی راستی/بدور افگنی کژی و کاستی-
۴- چهارم که از رای شاه جهان/نپیچی دلت آشکار و نهان-
ورا چون تن خویش خواهی به مهر/به فرمان او تازه گردد سپهر-
دلت بسته داری به پیمان اوی/روان را نپیچی ز فرمان اوی-
برو مهر داری چو بر جان خویش/چو با داد بینی نگهبان خویش-
پند اردشیر ساسان به فرزندش شاپور اردشیر
پادشاهی و خشم:
بدان کوش تا دور باشی ز خشم/به مردی به خواب از گنهکار چشم-
چو خشم آوری هم پشیمان شوی/به پوزش نگهبان درمان شوی-