و.ک(142,1)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نگاره ی خام اندیشی جوانی و دوراندیشی پیری در شاهنامه فردوسی – بخش ۱
***
خام اندیشی بیژن، دور اندیشی گیو در برهه ی نبرد ِ یازده رخ
***
خام اندیشی و فوران شور ِ سرکش ِ بیژن و وزن و وقار ِ دور اندیشانه ی گیو.
***
در شاهنامه، پهلوانان سالمند طراح، تدوینگر ِ ستاد جنگ و"استراتژیست"عملیات رزم و گُردان و پهلوانان جوان، مرد عملیات "تاکتیکی" جنگ و گریزهای کوتاه مدت ند و پیر و جوان پهلوانان و گاه شاهان نیز، همگی دست به شمشیر و پای به میدان رزم دارند و گَرد ِ آوردگاه، بر سر و یال و کتف و کوپال همگان شان به یکسان می نشیند.
***
پیران، با سپاهش، تازان روی سوی سپاه ایران دارند:
نهاده سپهدار پیران دو چشم / که گودرز را دل بجوشد ز خشم –
کند پشت بر دشت و راند سپاه / سپاه اندر آرد به پشت سپاه –
بیژن از درنگ پدر در نبرد و رخوت ِ چیره بر سپاهیان ایران ناخرسند و پیچان ست:
به روز چهارم ز پیش سپاه / بشد بیژن گیو تا قلبگاه -
به پیش پدر شد همه جامه چاک / همی بآسمان بر پراگند خاک -
بدو گفت کای باب ِ کارآزمای / چه داری چنین خیره ما را به پای -
سواران به خَفتان و خود اندرون / یکی را به رگ بر نجنبید خون -
بیژن، بر بی عملی و انفعال گودرز ِ جگر خسته و داغ دار ِ کشته گان گودرزی از جنگ پشن ایرادی نمی بیند و حال روز او را در می یابد ولی از درنگ و تانی پدرش گیو، سخت آزرده ست و شِکوِه مند:
به ایران پس از رستم نامدار/ نبودی چو گودرز دیگر سوار-
چینن تا بیامد ز جنگ پشن / ازان کشتن و رزمگاه گشن -
به لاون که چندان پسر کشته دید / سر بخت ایرانیان گشته دید -
جگر خسته گشستست و گم کرده راه / نخواهد که بیند همی رزمگاه -
بیژن ِ پریش، پرخاشگرانه به پدر می تازد. تک و تازِش ِ پیران ویسه را بین. چاره ی کار را گزین:
به پیرانش بر چشم باید فگند / نهادست سر سوی کوه بلند -
اختر و ماه را بنه. مرز و بوم را بنگر. خاندان و خانه را باش:
سپهدار کو ناشمرده سپاه / ستاره شمارد همی گرد ماه -
شگفت از جهاندیده گودرز نیست / که او را روان خود بر این مرز نیست -
شگفت از تو آید مرا ای پدر / که شیر ژیان از تو جوید هنر -
دو لشکر همی بر تو دارند چشم / یکی تیز کن مغز و بفروز خشم -
کنون چون جهان گرم و روشن هوا / بگیرد همی رزم لشکر نوا -
چو این روزگار خوشی بگذرد / چو پولاد روی زمین بفسرد -
چو بر نیزه ها گردد افسرده چنگ / پس پشت تیغ آید و پیش سنگ -
که آید ز گردان به پیش سپاه / که آورد گیرد بدین رزمگاه -
ور ایدون که ترسد همی از کمین / ز جنگ سواران و مردان کین -
به من داد باید سواری هزار / گزین ِ من اندر خور ِ کارزار -
بر آریم گرد از کمینگاه شان / سر افشان کنیم از بر ِ ماه شان -
واکنش گیو به برآشفتن بیژن:
ز گفتار بیژن بخندید گیو/بسی آفرین کرد بر پور نیو –
ولیکن تو ای پور چیره سَخُن/زبان بر نیا بر گشاده مکن-
که او کاردیده ست و داناترست/برین لشکر نامور مهترست-
کسی کو بود سوده ی کارزار/نباید به هر کارش آموزگار-
سواران ما گر به بار اندرند/نه ترکان به رنگ و نگار اندرند-
همه شوربختند و برگشته سر/همه دیده پرخون و خسته جگر-
همی خواهد این باب کارآزمای/که ترکان به جنگ اندر آرند پای-
پس پشتشان دور ماند ز کوه/برد لشکر کینهور همگروه-
ببینی تو گوپال گودرز را/که چون بر نوردد همی مرز را-
و دیگر کجا ز اختر نیک و بد/همی گردش چرخ را بشمرد-
چو پیش آید آن روزگار بهی/کند روی گیتی ز ترکان تهی-
پند گیو به گوش بیژن می نشیند:
چنین گفت بیژن به پیش پدر/که ای پهلوان جهان سربسر-
خجسته نیا را گر اینست رای/سزد گر نداریم رومی قبای-
شوم جوشن و خود بیرون کنم/بمی روی پژمرده گلگلون کنم-
چو آیم جهان پهلوان را بکار/بیایم کمربستهٔ کارزار-