و.ک(142,2)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نگاره ی خام اندیشی جوانی و دوراندیشی پیری در شاهنامه فردوسی – بخش ۲
***
خام اندیشی هومان، دور اندیشی پیران ویسه در برهه ی نبرد ِ یازده رخ
***
خام اندیشی و فوران شور ِ سرکش ِ هومان و وزن و وقار ِ دور اندیشانه ی پیران ویسه.
***
در شاهنامه، پهلوانان سالمند طراح، تدوینگر ِ ستاد جنگ و"استراتژیست"عملیات رزم و گُردان و پهلوانان جوان، مرد عملیات "تاکتیکی" جنگ و گریزهای کوتاه مدت ند و پیر و جوان پهلوانان و گاه شاهان نیز، همگی دست به شمشیر و پای به میدان رزم دارند و گَرد ِ آوردگاه، بر سر و یال و کتف و کوپال همگان شان به یکسان می نشیند.
***
وزان لشکر ترک هومان دلیر / به پیش برادر بیامد چو شیر -
که ای پهلوان ِ رد افراسیاب/گرفت اندرین دشت ما را شتاب-
به هفتم فراز آمد این روزگار/میان بسته در جنگ چندین سوار-
از آهن میان سوده و دل ز کین/نهاده دو دیده به ایران زمین-
چه داری به روی اندرآورده روی/چه اندیشه داری به دل در، بگوی-
گرت رای جنگست، جنگ آزمای/ورت رای برگشتن، ایدر مپای-
که ننگست ازین بر تو ای پهلوان/بدین کار خندند پیر و جوان-
همان لشکرست این که از ما به جنگ/برفتند و رفته ز روی آب و رنگ-
کزیشان همه رزمگه کشته بود/زمین سربسر رود خون گشته بود-
نه زین نامداران سواری کم ست/نه آن دوده را پهلوان رستم ست-
گرت آرزو نیست خون ریختن/نخواهی همی لشکر انگیختن-
ز جنگآوران لشکری برگزین/به من ده تو بنگر کنون رزم و کین-
پیران ِ پیرانه سر، به تندی و شتابآلودگی برادرش هومان، به نرمی پاسخ می گوید:
چو بشنید پیران ز هومان سَخُن/بدو گفت مشتاب و تندی مکن-
بدان ای برادر که این رزمخواه/که آمد چنین پیش ما با سپاه-
گزین ِ بزرگان کیخسروست/سر نامداران هر پهلوست-
یکی آنک کیخسرو از شاه من/بدو سر فرازد به هر انجمن-
و دیگر که از پهلوانان شاه/ندانم چو گودرز کس را به جاه-
بگردنفرازی و مردانگی/به رای هشیوار و فرزانگی-
سه دیگر که پرداغ دارد جگر/پر از خون، دل از درد ِ چندان پسر-
که از تن سرانشان جدا ماندهایم/زمین را به خون، گِرد بنشاندهایم-
کنون تا به تنش اندرون جان بود/برین کینه چون مار، پیچان بود-
چهارم که لشکر میان دو کوه/فرود آوریدست و کرده گروه-
ز هر سو که پویی بدو راه نیست/براندیش، کین رنج کوتاه نیست-
بکوشید باید بدان تا مگر/ازان کوهپایه برآرند سر-
مگر مانده گردند و سستی کنند/به جنگ اندرون پیشدستی کنند-
چو از کوه بیرون کند لشکرش/یکی تیرباران کنم بر سرش-
چو دیوار گرد اندر آریم شان/چو شیر ژیان در بر آریم شان-
بریشان بگردد همه کام ما/برآید به خورشید بر، نام ما-
تو پشت سپاهی و سالار شاه/برآورده از چرخ ِ گردان کلاه-
کسی کو به نام بلندش نیاز/نباشد چه گردد همی گِرد ِ آز-
و دیگر که از نامداران جنگ/نیاید کسی نزد ما بیدرنگ-
ز گردان کسی را که بینامتر/ز جنگ سواران بیآرامتر-
ز لشکر فرستد به پیشت به کین/اگر بر نوردی برو بر زمین-
ترا نام ازان برنیاید بلند/به ایرانیان نیز ناید گزند-
وگر بر تو بر، دست یابد به خون/شوند این دلیران ترکان زبون-
هومان، نیوشای پند برادرش پیران نیست و اندرزهای وی را به خیره می بیند:
نگه کرد هومان به گفتار اوی/همی خیره دانست پیکار اوی-
چنین داد پاسخ کز ایران سوار/نباشد که با من کند کارزار-
ترا خود همین مهربانیست خوی/مرا کارزار آمدست آرزوی-
وگر کت به کین جستن آهنگ نیست/به دلت اندرون آتش جنگ نیست-
کنم آنچ باید بدین رزمگاه/نمایم هنرها به ایران سپاه-
شوم چرمهٔ گامزن زین کنم/سپیده دمان جستن کین کنم-
نشست از بر زین سپیدهدمان/چو شیر ژیان با یکی ترجمان-
بیامد به نزدیک ایران سپاه/پر از جنگ دل، سر پر از کین شاه-
چو پیران بدانست کو شد به جنگ/برو بر جهان گشت ز اندوه تنگ-
گویی پیام نهان حکیم طوس ست که از زبان کشواد قارن به گوش جان می نشیند:
بجوشیدش از درد ِ هومان جگر/یکی داستان یاد کرد از پدر-
که دانا به هر کار سازد درنگ/سر اندر نیارد به پیکار و ننگ-
سبکسار تندی نماید نخست/به فرجام ِ کار، انده آرد درست-
زبانی که اندر سرش مغز نیست/اگر دُر ببارد همان نغز نیست-
بهادر امیرعضدی