برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نکوهش ِ آز، در شاهنامه - بخش پانزدهم
***
جهان خواستی یافتی خون مریز مکن با جهاندار یزدان ستیز -
*
چنین گفت سیندخت کای نامدار به جای روان خواسته خوار دار -
*
چو داننده مردم بود آزور/همی دانش او نیاید به بر -
هر آنگه که دانا بود پر شتاب/چه دانش مر اورا چه در سر شراب -
چو عیب تن خویش داند کسی/ز عیب کسان بر نخواند بسی -
*
دگر هرک دارد ز هر کار ننگ/بود زندگانی و روزیش تنگ -
در آز باشد دل سفله مرد/بر سفلگان تا توانی مگرد -
دلت زنده باشد به فرهنگ و هوش/به بد در جهان تا توانی مکوش -
خرد همچو آبست و دانش زمین/بدان، کاین جدا وان جدا نیست زین -
*
همه تلخی از بهر بیشی بود مبادا که با آز خویشی بود -
بهادر امیرعضدی