برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

مادر سیاوش در شاهنامه

 و.ک(122)

برگزیده هایی از شاهنامه  فردوسی

***

مادر سیاوش در شاهنامه:
طوس و گیو حین شکار در نخجیرگاهی در مرز توران با پریچهره ی سرگردان(خویش گرسیوز) و رانده شده از توران زمین مواجه میشوند:

چنین گفت موبد که یک روز طوس/بدانگه که برخاست بانگ خروس- 
خود و گیو گودرز و چندی سوار/برفتند شاد از در شهریار- 
به نخچیر ِ گوران به دشت دغوی/ابا باز و یوزان نخچیر جوی- 
یکی بیشه پیش اندر آمد ز دور/به نزدیک مرز سواران تور-
همی راند در پیش با طوس گیو/پس اندر پرستنده ای چند نیو-

به بیشه یکی خوب رخ یافتند/پر از خنده لب هر دو بشتافتند- 
به دیدار او در زمانه نبود/برو بر ز خوبی بهانه نبود-

 

گیو از کنیزک ترک نام و نشانش را می پرسد:

بپرسید زو پهلوان از نژاد / برو سروبن یک به یک کرد یاد –

بدو گفت من خویش گرسیوزم / به شاه آفریدون کشد پروزم –

ورا گفت از مام خاتونیم /ز سوی پدر بر فریدونیم –

 نیایم سپهدار گرسیوزست / بران مرز خرگاه او مرکزست –

 

کنیزک ترک را پیش کاوس می برند. پرسش گیو را تکرار می کند:

چو کاووس روی کنیزک بدید / بخندید ولب را به دندان گزید –

گوزنست اگر آهوی دلبرست / شکاری چنین از در مهتر ست –

بدو گفت خسرو نژاد تو چیست / که چهرت همانند چهر پریست –

 

بت اندر شبستان فرستاد شاه / بفرمود تا برنشیند به گاه –

بیراستندش به دیبای زرد / به یاقوت و پیروزه و لاجورد –

دگر ایزدی هرچه بایست بود / یکی سرخ یاقوت بد نا بسود –

 

مرگ بر سر زادن سیاوش:

یکی ماه دیدار فرّخ پسر/ که بر مادرآورد گیتی به سر –

چو آن شاهزاده ز مادر بزاد/ هم اندر زمان مادرش جان بداد –

........................‌‌

استاد محمد جعفر محجوب :
سیاوش، سیا و اَرِشَن (اسب نر) - دارنده اسب نر ِ سیاه رنگ (شبرنگ ِ بهزاد).

سیاوش، پسر خوانده ی رستم:
چنین تا برآمد برین روزگار / تهمتن بیامد بر شهریار -
چنین گفت کاین کودک شیرفش / مرا پرورانید باید به کش -
چو دارندگان ترا مایه نیست / مر او را بگیتی چو من دایه نیست -

 رستم پرورنده ی سیاوش،
کیخسرو:
 برســـتم چنیـن گفت کای پهــلوان / همیشه بدی شـــاد و روشن روان  -
بگیـتی خردمنــد و خامــش توئی / که پـروردگـار ســـــیاوش تــوئی -

 

******

بهادر امیرعضدی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد