و.ک(117)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***فغان کیخسرو در رثای مرگ ِ سیاوش:
چو از سرو بن دور گشت آفتاب/سر شهریار اندر آمد به خواب-
چه خوابی که چندین زمان بر گذشت/نجنبید و بیدار هرگز نگشت -
چو از شاه شد گاه و میدان تهی/مه* خورشید بادا مه سرو سهی-
چپ و راست هر سو بتابم همی/ سر و پای گیتی نیابم همی-
یکی بد کند نیک پیش آیدش/جهان بنده و بخت خویش آیدش -
یکی جز به نیکی جهان نسپرد/همی از نژندی فرو پژمرد-
مدار ایچ تیمار با او به هم/به گیتی مکن جان و دل را دژم -
ز خان سیاوش برآمد خروش/جهانی ز گرسیوز آمد به جوش-
ز سر ماهرویان گسسته کمند/خراشنده روی و بمانده نژند -
همه بندگان موی کردند باز/فرنگیس مشکین کمند دراز -
برید و میانرا به گیسو ببست/به فندق گل ارغوان را بخست -
به آواز بر جان افراسیاب/همی کرد نفرین و میریخت آب -
خروشش به گوش سپهبد رسید/چو آن ناله و زار نفرین شنید-
به گرسیوز ِ بد نشان شاه گفت/که اورا به کوی آورید از نهفت -
ز پرده به در گه بریدش کشان/بر روزبانان مردم کشان -
بدان تا بگیرند موی سرش/بدرند بر بر همه چادرش-
زنندش همی چوب تا تخم کین/بریزد برین بوم نئران زمین-
نخواهم ز بیخ سیاوش درخت/نه شاخ ونه برگ و نه تاج و نه تخت-
همه شهر ایران جگر خسته اند/به کین سیاوش کمر بسته اند-
....................
* مه، نه، قید نبودن، حالت انکار، جلوه ی نفی
*
نوحه گری برای سیاوش در تاریخ بخارا
در تاریخ بخار (هزار سال پیش)، آمده :
که اهل بخارا را بر کشتن سیاوش سرود های عجیب است و مطربان آن را کین سیاوش گویند مردمان بخارا در کشتن سیاوش نوحه هاست چنان که در همه ولایات معروف است و مطربان آنرا سرود ساختند و میگویند(به آواز میخوانند) و قوالان آنرا گریستن مغلن خوانند و این سخن زیادت از سه هزار سال است.
و به تعبیر امروز، یعنی چهار هزا ر سال.
هم اکنون نیز در بین عشایر متداول است.
سووشون سیمین دانشور - سوسیوش (سوگ سیاوش).
*
جوشش خون سیاوش:
یحیی پیغمبر نیز میگویند پس از کشتنش، خونش از جوشش باز نایستاد.
در مراسم تعزیه نیز، به تاسی و به فراخور جلوه ی حماسه و اسطوره ی تراژیک ما ایرانیان، " تشت خون"، به صورتی کنایی اشاره می شود.
(هرچه خاک روی خون یحیی میریخته اند باز از خاک خون می جوشیده. و تعزیه های امام حسین اشاره شده که زینب میگوید بگذار تشتی بیاورم تا خونت بر زمین ریخته نشود). بهادر امیرعضدی
.....................
منابع: تاریخ بخارا -
شاهرخ مسکوب -
تفسیر طبری -