برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (71) - پند رستم به سپاهیان

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (71) -  پند رستم به سپاهیان
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ  شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند رستم به سپاهیان، در نبرد هماون:
بسی پندها داد و گفت ای سران/بپیش آمد امروز رزمی گران-
چنین است آغاز و فرجام جنگ/یکی تاج یابد یکی گور تنگ-
ازان پس چنین گفت کز چرخ ماه/برو تا سر تیره خاک سیاه-
نبینی مگر گرم و تیمار و رنج/برینست رسم سرای سپنج-
گزافست کردار گردان سپهر/گهی زهر و جنگست و گه نوش و مهر-
اگر کشته گر مرده هم بگذریم/سزد گر بچون و چرا ننگریم-
چنان رفت باید که آید زمان/مشو تیز با گردش آسمان-


پند رستم به سپاهیان:
وزین روی رستم یلان را بخواند/سخنهای بایسته چندی براند-
چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو/فریبرز و گستهم و خراد نیو-
چو گرگین کارآزموده سوار/چو بیژن فروزندهٔ کارزار-
تهمتن چنین گفت با بخردان/هشیوار و بیدار دل موبدان-
کسی را که یزدان کند نیکبخت/سزاوار باشد ورا تاج و تخت-
جهانگیر و پیروز باشد بجنگ/نباید که بیند ز خود زور چنگ-
ز یزدان بود زور ما خود کییم/بدین تیره خاک اندرون بر چییم-
بباید کشیدن گمان از بدی/ره ایزدی باید و بخردی-
که گیتی نماند همی بر کسی/نباید بدو شاد بودن بسی-
همی مردمی باید و راستی/ز کژی بود کمی و کاستی-


رستم به سپاهیان:
تهمتن به آواز گفت آن زمان/که نیزه مدارید و تیر و کمان-
بکوشید و شمشیر و گرز آورید/هنرها ز بالای برز آورید-
پلنگ آن زمان پیچد از کین خویش/که نخچیر بیند ببالین خویش-


گفتار رستم به سپاهیان ایران، پس از گریختن فولادوند از دست او:
چنان شد در و دشت آوردگاه/که از کشته جایی ندیدند راه-
برفتند یک بهره زنهار خواه/گریزان برفتند بهری براه-
شد از بی‌شبانی رمه تال و مال/همه دشت تن بود بی‌دست و یال-
چنین گفت رستم که کشتن بسست/که زهر زمان بهر دیگر کسست-
زمانی همی بار زهر آورد/زمانی ز تریاک بهر آورد-
همه جامهٔ رزم بیرون کنید/همه خوبکاری بافزون کنید-

بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد