برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (74) - گفتار پند آموز رستم، به سپاهیان

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (74) -  گفتار پند آموز رستم، به سپاهیان

***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ  شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
گفتار پند آموز رستم، به سپاهیان، بعد از پیروزی بر خاقان چین در نبرد هماون:

کنون جامهٔ رزم بیرون کنید/بسایش آرایش افزون کنید-
غم و کام دل بی‌گمان بگذرد/زمانه دم ما همی بشمرد-
همان به که ما جام می بشمریم/بدین چرخ نامهربان ننگریم-
سپاس از جهاندار پیروزگر/کزویست مردی و بخت و هنر-
کنون می گساریم تا نیم‌شب/بیاد بزرگان گشاییم لب-
سزد گر دل اندر سرای سپنج/نداریم چندین بدرد و برنج-
بزرگان برو خواندند آفرین/که بی‌تو مبادا کلاه و نگین-

کسی را که چون پیلتن کهترست/ز گرودن گردان سرش برترست-


گفتار رستم به سپاهیان:
چو رستم نگه کرد خیره بماند/جهان آفرین را فراوان بخواند-
چنین گفت کین روز ناپایدار/گهی بزم سازد گهی کارزار-
همی گردد این خواسته زان برین/بنفرین بود گه گهی بفرین-
زمانه نماند برام خویش/چنینست تا بود آیین و کیش-
یکی گنج ازین سان همی پرورد/یکی دیگر آید کزو برخورد-


گفتار سپاهیان به رستم:
بزرگان برو خواندند آفرین/که بی‌تو مبادا کلاه و نگین-
کسی را که چون پیلتن کهترست/ز گرودن گردان سرش برترست-
پسندیده باد این نژاد و گهر/هم آن بوم کو چون تو آرد ببر-
تو دانی که با ما چه کردی بمهر/که از جان تو شاد بادا سپهر-
همه مرده بودیم و برگشته روز/بتو زنده گشتیم و گیتی‌فروز-


*

گفتار رستم به سپاهیان:
تهمتن چنین گفت با بخردان/هشیوار و بیدار دل موبدان-
کسی را که یزدان کند نیکبخت/سزاوار باشد ورا تاج و تخت-
جهانگیر و پیروز باشد بجنگ/نباید که بیند ز خود زور چنگ-
ز یزدان بود زور ما خود کییم/بدین تیره خاک اندرون بر چییم-
بباید کشیدن گمان از بدی/ره ایزدی باید و بخردی-
که گیتی نماند همی بر کسی/نباید بدو شاد بودن بسی-
همی مردمی باید و راستی/ز کژی بود کمی و کاستی-

*
گفتار رستم به سپاهیان:
شما سربسر یک بیک همگروه/مباشید از آن نامداران ستوه-
مرا گر برزم اندر آید زمان/نمیرم ببزم اندرون بی‌گمان-
همی نام باید که ماند دراز/نمانی همی کار چندین مساز-
دل اندر سرای سپنجی مبند/که پر خون شوی چون ببایدت کند-
اگر یار باشد روان با خرد/بنیک و ببد روز را بشمرد-
خداوند تاج و خداوند گنج/نبندد دل اندر سرای سپنج-

بهادر امیرعضدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد