بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 14 - رستم از دید افراسیاب
***
نوجوانی رستم از دید افراسیاب:
گر آنست رستم که من دیدهام/بسی از نبردش بپیچیدهام-
بپیچید وزان پس به آواز گفت/که با او که داریم در جنگ جفت-
یکی کودکی بود برسان نی/که من لشکر آورده بودم بری-
بیامد تن من ز زین برگرفت/فرو ماند زان لشکر اندر شگفت-
رستم از دید افراسیاب:
فرستاد و فرزند را پیش خواند/بسی راز بایسته با او براند-
بشیده چنین گفت کای پر خرد/سپاه تو تیمار تو کی خورد-
تو گفتی که از روی وز آهنست/نه مردم نژادست کهرمنست-
سلیحست چندان برو روز کین/که سیر آمد از بار پشت زمین-
زره دارد و جوشن و خود و گبر/بغرد بکردار غرنده ابر-
نه برتابد آهنگ او ژنده پیل/نه کشتی سلیحش بدریای نیل-
یکی کوه زیرش بکردار باد/تو گویی که از باد دارد نژاد-
تگ آهوان دارد و هول شیر/بناورد با شیر گردد دلیر-