و.ک(100)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
رجز خوانی در شاهنامه - ۲۴ - رجز خوانی بیژن و هومان
***
رجز خوانی، از فراز های شور انگیز و گرمی بخش آوردگاه نبرد های تن به تن یلان در شاهنامه
***پس از گرد و خاک هومان در برابر گودرز:
خبر شد به بیژن که هومان چو شیر/بپیش نیای تو آمد دلیر-
چو بشنید بیژن برآشفت سخت/بخشم آمد آن شیر پنجه ز بخت-
بفرمود تا برنهادند زین/بران پیل تن دیزهٔ دوربین-
رجز خوانی بیژن برای هومان:
چو بیژن بنزدیک هومان رسید/یکی آهنین کوه پوشیده دید-
ازان پس بفرمود تا ترجمان/یکی بانگ برزد بران بدگمان-
که گر جنگ جویی یگی بازگرد/که بیژن همی با تو جوید نبرد-
همی گوید ای رزم دیده سوار/چه پویانی اسب اندرین مرغزار-
کز افراسیاب اندر آیدت بد/ز توران زمین بر تو نفرین سزد-
بکینه پیافگنده و بدخوی/ز ترکان گنهکارتر کس توی-
عنان بازکش زین تگاور هیون/کت اکنون ز کینه بجوشید خون-
یکی برگزین جایگاه نبرد/بدشت و در و کوه با من بگرد-
وگر در میان دو رویه سپاه/بگردی بلاف از پی نام و جاه-
کجا دشمن و دوست بیند ترا/دل اکنون کجا برگزیند ترا-
هومان:
چو بشنید هومان بدو گفت زه/زره را بکینم تو بستی گره-
ز یزدان سپاس و بدویم پناه/کت آورد پیشم بدین رزمگاه-
بلشکر بران سان فرستمت باز/که گیو از تو ماند بگرم و گداز-
سرت را ز تن دور مانم نه دیر/چنان کز تبارت فراوان دلیر-
چه سودست کآمد بنزدیک شب/رو اکنون بزنهار تاریک شب-
من اکنون یکی باز لشگر شوم/بشبگیر نزدیک مهتر شوم-
وزآنجا دمان گردن افراخته/بیایم نبرد ترا ساخته-
پاسخ بیژن:
چنین پاسخ آورد بیژن که شو/پست باد و آهرمنت پیشرو-
همه دشمنان سربسر کشته باد/گر آواره از جنگ برگشته باد-
چو فردا بیایی به آوردگاه/نبیند ترا نیز شاه و سپاه-
سرت را چنان دور مانم ز پای/کزان پس بلشکر نیایدت رای-
وزآن جایگه روی برگاشتند/بشب دشت پیکار بگذاشتند-
بلشکر گه خویش بازآمدند/بر پهلوانان فراز آمدند-
سپیده چو از کوه سربردمید/شد آن دامن تیره شب ناپدید-
سپهدار هومان بیامد چو گرد/بدان تا ز بیژن بجوید نبرد-
بیژن:
بهومان چنین گفت کای بادسار/ببردی ز من دوش سر یاددار-
امیدستم امروز کین تیغ من/سرت را ز بن بگسلاند ز تن-
که از خاک خیزد ز خون تو گل/یکی داستان اندر آری بدل-
که با آهوان گفت غرم ژیان/که گر دشت گردد همه پرنیان-
ز دامی که پای من آزادگشت/نپویم بران سوی آباد دشت-
هومان:
چنین داد پاسخ که امروز گیو/بماند جگر خسته بر پور نیو-
بچنگ منی در بسان تذرو/که بازش برد بر سر شاخ سرو-
خروشان و خون از دو دیده چکان/کشانش بچنگال و خونش مکان-
بدو گفت بیژن که تا کی سخن/کجا خواهی آهنگ آورد کن-
بکوه کنابد کنی کارزار/اگر سوی زیبد برآرای کار-
که فریادرسمان نباشد ز دور/نه ایران گراید بیاری نه تور-
بهادر امیرعضدی