بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (86) - پند کیخسرو به سپاهیان
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند کیخسرو پس از تسخیر گنگ دژ و گریختن افراسیاب، به سپاهیان:
بایرانیان گفت پیروز شاه/که دشمن چو آواره گردد ز گاه-
ز گیتی برو نام و کام اندکیست/ورا مرگ با زندگانی یکیست-
ز لشکر گزین کرد پس بخردان/جهاندیده و کار بین موبدان-
بدیشان چنین گفت کآباد بید/همیشه بهر کار با داد بید-
نباید که بر کاخ افراسیاب/بتابد ز چرخ بلند آفتاب-
هم آواز پوشیدهرویان اوی/نخواهم که آید ز ایوان بکوی-
چو زان گونه دیدند کردار اوی/سپه شد سراسر پر از گفت و گوی-
که کیخسرو ایدر بدان سان شدست/که گویی سوی باب مهمان شدست-
همی یاد نایدش خون پدر/بخیره بریده ببیداد سر-
همان مادرش را که از تخت و گاه/ز پرده کشیدند یکسو براه-
شبان پروریدست وز گوسفند/مزیدست شیر این شه هوشمند-
چرا چون پلنگان بچنگال تیز/نه انگیزد از خان او رستخیز-
فرود آورد کاخ و ایوان اوی/برانگیزد آتش ز کیوان اوی-
کیخسرو در برابر "کوته بینی" سپاهیان، با "بلند نظری" و دور اندیشی آنان را پند می دهد:
ز گفتار ایرانیان پس خبر/بکیخسرو آمد همه در بدر-
فرستاد کس بخردان را بخواند/بسی داستان پیش ایشان براند-
که هر جای تندی نباید نمود/سر بیخرد را نشاید ستود-
همان به که با کینه داد آوریم/بکام اندرون نام یاد آوریم-
که نیکیست اندر جهان یادگار/نماند بکس جاودان روزگار-
همین چرخ گردنده با هر کسی/تواند جفا گستریدن بسی-
بهادر امیرعضدی