و.ک(093)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
کلاه دو پر و خامی ِ نوش آذر، در تشخیص ندادن تک سوار دوست از دشمن و تیز بینی اسفندیار:
یکی مایهور پور اسفندیار/که نوش آذرش خواندی شهریار-
بران بام دژ بود و چشمش به راه/بدان تا کی آید ز ایران سپاه-
پدر را بگوید چو بیند کسی/به بالای دژ درنمانده بسی-
چو جاماسپ را دید پویان به راه/به سر بر یکی نغز توزی* کلاه-
چنین گفت کامد ز توران سوار/بپویم بگویم به اسفندیار-
فرود آمد از بارهٔ دژ دوان/چنین گفت کای نامور پهلوان-
سواری همی بینم از دیدگاه/کلاهی به سر بر نهاده سیاه-
شوم باز بینم که گشتاسپیست/وگر کینهجویست و ارجاسپیست-
اگر ترک باشد ببرم سرش/به خاک افگنم نابسوده برش-
چنین گفت پرمایه اسفندیار/که راه گذر کی بوده بیسوار-
همانا کز ایران یکی لشکری/سوی ما بیامد به پیغمبری-
کلاهی به سر بر نهاده دو پَر/ز بیم سواران پرخاشخر-
چو بشنید نوش آذر از پهلوان/بیامد بران بارهٔ دژ دوان-
چو جاماسپ تنگ اندر آمد ز راه/هم از باره دانست فرزند شاه-
بیامد به نزدیک فرخ پدر/که فرخنده جاماسپ آمد به در-
بهادر امیرعضدی
.........................................................................
پ ن:* توز، پوست نازک و سفت و مقاومی از پوست درخت ارژن یا خدنگ، که با آن رویه ی سپر و کمان را نیز می پوشانده اند و تن پوشی برای فصل تابستان.