و.ک(290)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
چشم ِ کور خشم - بخش دوم - خشم ِ کور، سر رستم را به باد می دهد.
***
خشم، چشم خرد را کور میکند.
رستم سه بار بر رخش، خشم می گیرد.
بار اول در خوان دوم از هفت خوان:
چنین گفت با رخش کای هوشیار/که گفتت که با شیر کن کارزار-
اگر تو شدی کشته در چنگ اوی/من این گرز و این مغفر جنگجوی-
چگونه کشیدی به مازندران/کمند کیانی و گرز گران-
چرا نامدی نزد من با خروش/خروش توام چون رسیدی به گوش-
سرم گر ز خواب خوش آگه شدی/ترا جنگ با شیر کوته شدی-
دوم بار در خوان سوم از هفت خوان:
ابا رخش بر خیره پیکار کرد/ازان کاو سرخفته بیدار کرد-
دگر باره چون شد به خواب اندرون/ز تاریکی آن اژدها شد برون-
بدان مهربان رخش بیدار گفت/که تاریکی شب بخواهی نهفت-
سرم را همی باز داری ز خواب/به بیداری من گرفتت شتاب-
گر اینبار سازی چنین رستخیز/سرت را ببرم به شمشیر تیز-
چو بیدار شد رستم از خواب خوش/برآشفت با بارهٔ دستکش-
و بار سوم، خشم ِ رستم به بهای جان خود و رخش تمام می شود:
دل رستم از رخش شد پر ز خشم/زمانش خرد را بپوشید چشم-
یکی تازیانه برآورد نرم/بزد نیک دل رخش را کرد گرم-
چو او تنگ شد در میان دو چاه/ز چنگ زمانه همی جست راه-
دو پایش فروشد به یک چاهسار/نبد جای آویزش و کارزار-
و بدینسان، رستم خود را و رخش را فدای خشم خود میکند و به چاه ِ خشم فرو می غلتد:
بن چاه پر حربه و تیغ تیز/نبد جای مردی و راه گریز-
بدرّید پهلوی ِ رخش ِ سترگ/بر و پای آن پهلوان بزرگ-
بهادر امیرعضدی