برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
هفت در شاهنامه - 8 - هفت ِ بد شگون - سودابه هفت سال دل در گرو عشق ناکام و بی فرجام ِ سیاووش می سپارد:
نگه کرد سودابه خیره بماند/به اندیشه افسون فراوان بخواند-
نشست از بر تخت باگوشوار/به سر بر نهاد افسری پرنگار-
سیاوخش را در بر خویش خواند/ز هر گونه با او سخنها براند-
بدو گفت گنجی بیاراست شاه/کزان سان ندیدست کس تاج و گاه-
بهانه چه داری تو از مهر من/بپیچی ز بالا و از چهر من-
کنون هفت سالست تا مهر من/همی خون چکاند بدین چهر من-
یکی شاد کن در نهانی مرا/ببخشای روز جوانی مرا-
بهادر امیرعضدی