برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

هفت در شاهنامه - 6 - هفت ِ بد شگون - خشکسالی هفت ساله در ایران، پس از شکست افراسیاب از رستم و هجوم مجدد افراسیاب به ایران

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
هفت در شاهنامه - 6 - هفت ِ بد شگون - خشکسالی هفت ساله در ایران، پس از شکست افراسیاب از رستم و هجوم مجدد افراسیاب به ایران:

 وزان پس چو بشنید افراسیاب/که بگذشت رستم بران روی آب-
 برآراست بر هر سوی تاختن/َندید ایچ هنگام پرداختن-
همی سوخت آباد بوم و درخت/به ایرانیان بر شد آن کار سخت-
ز باران هوا خشک شد هفت سال/دگرگونه شد بخت و برگشت حال-

بهادر امیرعضدی

 شد از رنج و سختی جهان پر نیاز/برآمد برین روزگار دراز-

هفت در شاهنامه - 5 - هفت گرد ایرانی در شکارگاه افراسیاب

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
هفت در شاهنامه - 5 - هفت گرد ایرانی در شکارگاه افراسیاب  
***

تهمتن بپوشید ببر بیان/نشست از بر ژنده پیل ژیان-
چو طوس و چو گودرز نیزه‌گذار/چو گرگین و چون گیو گرد و سوار-
چو بهرام و چون زنگهٔ شادروان/چو فرهاد و برزین جنگ‌آوران-

 بهادر امیرعضدی

هفت در شاهنامه - 4 - شبیخون هفت ایرانی به ایوان افراسیاب

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
هفت در شاهنامه - 4 - شبیخون هفت ایرانی به ایوان افراسیاب
***
هفت گرد در شبیخون به افراسیاب بعد از بیرون شدن بیژن از چاه:

بدو گفت بیژن منم پیش‌رو/که از من همی کینه سازند نو-
برفتند با رستم آن هفت گرد/بنه اشکش تیزهش را سپرد-
عنانها فگندند بر پیش زین/کشیدند یکسر همه تیغ کین-
بشد تا بدرگاه افراسیاب/به هنگام سستی و آرام و خواب- 

بهادر امیرعضدی

هفت در شاهنامه - 1 - هفتخوان رستم

هفت در شاهنامه - 1 - هفتخوان رستم
 خوان نخست، گذر از بیابان خشک:

خوان دویم، کشتن رخش، شیر را :

 خوان سیوم، رزم رستم با اژدها:

خوان چهارم، زن جادو:

خوان پنجم، گرفتار شدن اولاد بر دست رستم:

خوان ششم، رسیدن رستم به نزد کاووس و ایرانیان:

خوان هفتم، رزم رستم با دیو سپید:

بهادر امیرعضدی

ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش ۳ - ترفند جنگی(تاکتیک نظامی) گیو گودرز در به دام انداختن پیران ویسه


برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش ۳ -   ترفند جنگی(تاکتیک نظامی) گیو گودرز در به دام انداختن پیران  ویسه
***
در شاهنامه، پهلوانان سالمند طراح، تدوینگر ِ ستاد جنگ و"استراتژیست"عملیات رزم و گُردان و پهلوانان جوان، مرد عملیات "تاکتیکی" جنگ و گریزهای کوتاه مدت اند و پیر و جوان پهلوانان و گاه شاهان نیز، همگی دست به شمشیر و پای به میدان رزم دارند و گَرد ِ آوردگاه، بر سر و یال و کتف و کوپال همگان شان به یکسان می نشیند.
گیو و دیگر پهلوانان رزمآزموده و میدان دیده ی شاهنامه، اتکاء شان تنها به تنآوری و زورمداریشان نیست بلکه هر کدام تدبیر جنگ را نیک می دانند و یک پا "استراتژیست نظامی" هستند.
***
گیو در مسیر آوردن کیخسرو و فرنگیس به ایران زمین، با خیل ِ سپاه پیران (سپاهی بسان مور و ملخ) رو در رو می شود:
اگر کوه آهن بود یک سوار/چو مور اندر آید به گردش هزار-
شود خیره سر گرچه خردست مور/نه مورست پوشیده مرد و ستور-
کنند این زره بر تنش چاک چاک/چو مردار گردد کشندش به خاک-

پیران به گیو:
زمان آوریدت کنون پیش من/همان پیش این نامدار انجمن-

گیو:
بدو گفت گیو ای سپهدار شیر/سزد گر به آب اندر آیی دلیر-
ببینی کزین پرهنر یک سوار/چه آید ترا بر سر ای نامدار-
هزارید و من نامور یک دلیر/سر سرکشان اندر آرم به زیر-

پیران از گستاخی گیو به خشم می آید به سوی او می تازد:
چو بشنید پیران برآورد خشم/دلش گشت پرخون و پرآب چشم-
برانگیخت اسپ و بیفشارد ران/به گردن برآورد گرز گران-

گیو با خونسردی و زیرکی، پیران برافروخته و خشمگین را با گارد گریختن گرفتن به خود، به دنبال خود میکشاند و بدین ترفند او را از سپاهش دور می سازد:
نکرد ایچ گیو آزمون را شتاب/بدان تا برآمد سپهبد ز آب-
ز بالا به پستی بپیچید گیو/گریزان همی شد ز سالار نیو-
چو از آب وز لشکرش دور کرد/به زین اندر افگند گرز نبرد-

آنگاه گیو پیران را به بند می کشد:
گریزان ازو پهلوان بلند/ز فتراک بگشاد پیچان کمند-
هم آورد با گیو نزدیک شد/جهان چون شب تیره تاریک شد-
بپیچید گیو سرافراز یال/کمند اندرافگند و کردش دوال-
سر پهلوان اندر آمد به بند/ز زین برگرفتش به خم کمند-
پیاده به پیش اندر افگند خوار/ببردش دمان تا لب رودبار-

گیو با پوشیدن رخت ِ رزم ِپیران و برافراشتن درفش او سپاهیانش را می فریبد و به رود گلزریون می زند:
بیفگند بر خاک و دستش ببست/سلیحش بپوشید و خود بر نشست-
درفشش گرفته به چنگ اندرون/بشد تا لب آب گلزریون-
جهاندیده گیو اندر آمد به آب/چو کشتی که از باد گیرد شتاب-
برآورد گرز گران را به کفت/سپه ماند از کار او در شگفت-