برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

ترسیم مرگ، به روایت حکیم فردوسی طوسی - بخش پنجم

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترسیم مرگ، به روایت حکیم فردوسی طوسی - بخش پنجم
***
 در زندگی، چهره ای کریه و منحوس تر از مرگ وجود ندارد و شاهنامه به زیبا ترین و شیوا ترین شکل، این واقعیت نا گریز و نا گزیر، که خود بخشی از زندگی ست را به تصویر می کشد.
***
واقعیت ِ مرگ، در شاهنامه به زیبا ترین و شیوا ترین شکل به تصویر کشیده شده.
***

پند فردوسی، در مرگ شاپور اردشیر:

بفرمود تا رفت پیش اورمزد/بدو گفت کای چون گل اندر فرزد-

چه سازی همی زین سرای سپنج/چه نازی به نام و چه نازی به گنج –

ترا تنگ تابوت بهرست و بس/خورد گنج تو ناسزاوار کس –
نگیرد ز تو یاد فرزند تو/نه نزدیک خویشان و پیوند تو –
ز میراث دشنام باشدت بهر/همه زهر شد پاسخ پادزهر -
*
در مرگ را آن بکوبد که پای / باسب اندر آرد بجنبد ز جای - 
اگر سال گشتی فزون از هزار / همین بود خواهد سرانجام کار -
همه مرگ راییم پیر و جوان / به گیتی نماند کسی جاودان -   
*
زمین گر گشاده کند راز خویش/بپیماید آغاز و انجام خویش –
کنارش پر از تاجداران بود/برش پر زخون سواران بود –
پر از مرد دانا بود دامنش/پر از خوب رخ جیب پیراهنش –
چه افسر نهی برسرت بر چه ترگ/بدو بگذرد زخم پیکان مرگ –
اگر خود گذر یابی از روز بد/به مرگ کسی شاد باشی سزد –
و دیگر که از مرگ شاهان داد/نگیرد کسی یاد جز بد نژاد –
*
کسی زنده بر آسمان نگذرد / شکارست و مرگش همی بشکرد –
یکی را برآید به شمشیر هوش / بدانگه که آید دو لشگر به جوش –
یکی را به بستر برآید زمان / همی رفت باید ز بن بی‌گمان
*
که روزی فرازست و روزی نشیب/گهی با خرامیم و گه با نهیب –
سرانجام بستر بود تیره خاک/یکی را فراز و یکی را مغاک –
نشانی نداریم ازان رفته گان/که بیدار و شادند اگر خفته گان –
بدان گیتی ار چند شان برگ نیست/همان به که آویزش مرگ نیست –
اگر صد بود سال اگر بیست و پنج/یکی شد چو یاد آید از روز رنج –
چه آنکس که گوید خرامست و ناز/چه گوید که دردست و رنج و نیاز-
کسی را ندیدم به مرگ آرزوی/نه بی راه وز مردم نیکخوی –
چه دینی چه اهریمن بت پرست/ز مرگند بر سر نهاده دو دست –

*

پند فردوسی، در مرگ یزدگرد بزهگر:
 چنین است رسم سرای بلند/چو آرام یابی بترس از گزند-
تو رامی و با تو جهان رام نیست/چو نان خورده آید به از جام نیست-
پرستیدن دین بهست از گناه/چو باشد کسی را بدین پایگاه-


بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد