و.ک(035)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
رستم و ترس:
در فرازی از نبرد هماون، انبوهی ِ سپاه خاقان چین به سرکردگی کاموس کشانی، چنان رستمی را غافلگیر میکند. موش کور ترس، در دل ِ رستم، رخنه میکند و سر ِ روی برتافتن از آوردگاه به دلش می نشاند:
بشد پیلتن تا سر تیغ کوه/بدیدار خاقان و توران گروه-
سپه دید چندانک دریای روم/ازیشان نمودی چو یک مهره موم-
کشانی و شگنی و سقلاب و هند/چغانی و رومی و وهری و سند-
بران کوه سر، ماند رستم شگفت/به بر گشتن اندیشه اندر گرفت-
که تا چون نماید بما چرخ مهر/چه بازی کند پیر گشته سپهر-
رستم، بر موش کور ترس، چیره میشود:
فرود آمد از کوه و دل بد نکرد/گذر بر سپاه و سپهبد نکرد-
همی گفت تا من کمر بسته ام/بیک جای یک سال ننشسته ام-
فراوان سپه دیده ام پیش ازین/ندانم که لشکر بود بیش ازین-
بفرمود تا برکشیدند کوس/بجنگ اندر آمد سپهدار طوس-
ازان کوه سر سوی هامون کشید/همی نیزه از کینه در خون کشید-
بهادر امیرعضدی