و.ک(083)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
کاموس کشانی و سزای خوار شمردن ِ کمند ِ شصت خم ِ رستم
***
کاموس کشانی، الوای، نیزه دار ِ رستم را لگد کوب ِ اسب خود میکند:
شد الوای آهنگ کاموس کرد/که جوید بآورد با او نبرد-
نهادند آوردگاهی بزرگ/کشانی بیامد به کردار گرگ-
بزد نیزه و برگرفتش ز زین/بینداخت آسان به روی زمین-
عنان را گران کرد و او را به نعل/همی کوفت تا خاک او کرد لعل-
رستم به اندوه دل و به خشم و غضب، کین کاموس کشانی را به دل میگیرد:
تهمتن ز الوای شد دردمند/ز فتراک بگشاد پیچان کمند-
چو آهنگ جنگ سران داشتی/کمندی و گرزی گران داشتی-
بیامد بغرید چون پیل مست/کمندی به بازو و گرزی به دست-
کاموس کشانی، به ریشخند، کمند ِ شصت خم ِ رستم را به سُخره می گیرد:
بدو گفت کاموس چندین مَدَم/به نیروی این رشتهٔ شصت خم-
رستم بر می آشوبد آنسان که گویی، کاموس کشانی "اسب ِ شاه"( اسب ِ رستم تاجبخش) را "یابو" خوانده یا "دم شیری" را به بازی گرفته باشد:
چنین پاسخ آورد رستم که شیر/چو نخچیر بیند بغرد دلیر-
نخستین برین کینه بستی کمر/ز ایران بکشتی یکی نامور-
کنون رشته خوانی کمند مرا/ببینی همی تنگ و بند مرا-
دُور دَهر، ترا از دیارت براند، چرا که خاک ِ گورت بدینجا رقم خورده ست و ترا دیگر جایی به زادگاهت نمانده باشد.
زمانه ترا از کشانی براند/چو ایدر بُدت خاک، جایت نماند-
رستم با همان "رشته ی" شصت خم، کاموس کشانی را از فراز اسب به نشیب زمین و روز ِ سیاه می نشاند:
بینداخت و افگندش اندر میان/برانگیخت از جای، پیل ژیان-
به زین اندر آورد و کردش دوال/عقابی شده رخش با پر و بال-
سوار از دلیری بیفشارد ران/گران شد رکیب و سبک شد عنان-
عنان را بیچید و او را ز زین/نگون اندر آورد و زد بر زمین-
بیامد ببستش به خمّ ِ کمند/بدو گفت کاکنون شدی بی گزند-
سرآمد به تو بر، همه روز کین/نبینی زمین کشانی و چین-
گمان تو آن بُد که هنگام جنگ/کسی چون تو نگرفت خنجر به چنگ؟-
مبادا که کین آورد سر، فراز/که بس زود بیند نشیب و فراز-
دو دست از پس ِ پشت بستش چو سنگ/به خَمّ ِ کمند اندر آورد چنگ-
بهادر امیرعضدی