برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (93) - آفت دوام پادشاهی، سه چیزست

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
پند های شاهنامه فردوسی  - بخش (93) -  آفت دوام پادشاهی، سه چیزست.  
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ  شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***

آفت دوام پادشاهی، سه چیزست.
***

پند فردوسی، آفت دوام پادشاهی، سه چیزست: 

بیداد، برکشیدن بی هنر، مال اندوزی.

***

چه گفت آن سخن گوی با آفرین/که چون بنگری مغز دادست دین-

سر تخت شاهی بپیچد سه کار/نخستین ز بیدادگر شهریار-
دگر آنک بی سود را برکشد/ز مرد هنرمند سر درکشد-
سه دیگر که با گنج خویشی کند/به دینار کوشد که بیشی کند-

به بخشندگی یاز و دین و خرد/دروغ ایچ تا با تو برنگذرد-
رخ پادشا تیره دارد دروغ/بلندیش هرگز نگیرد فروغ-
نگر تا نباشی نگهبان گنج/که مردم ز دینار یازد به رنج-

اگر پادشا آز گنج آورد/تن زیردستان به رنج آورد-

بهادر امیرعضدی

اغراق یا بزرگنمایی در شاهنامه ی فردوسی - بخش پنجم - هماون و رستم از فراز کوه هماون

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
اغراق یا بزرگنمایی در شاهنامه ی فردوسی -  بخش پنجم
***
اغراق و بزرگنمایی، شگردی هنرمندانه که ردّ و نشان آن را در بسیاری از هنرها از جمله کاریکاتور، مینیاتور، سینما، تاتر، شعر(بویژه غزل)، داستان و ... می توان دید. اغراق، جلوه یی ست از هنر که برای ملموس و مشهود کردن یک واقعیت، آن را پر رنگ و لعاب تر و فراتر از  اصل ِ همان واقعیت به رخ می کشد.  نبوغ فردوسی در بکار گیری شگرد ِ  اغراق، بسیار در شاهنامه دیده می شود. اغراق یکی از ارکان شاهنامه ست.
***
فرازهایی از اغراق در شاهنامه ی فردوسی
***
 در نبرد هماون و رستم از فراز کوه هماون:

بران کوه سر ماند رستم شگفت/به بر گشتن اندیشه اندر گرفت-
 فرود آمد از کوه و دل بد نکرد/گذر بر سپاه و سپهبد نکرد-
 همی گفت تا من کمر بسته‌ام/بیک جای یک سال ننشسته‌ام-
 فراوان سپه دیده‌ام پیش ازین/ندانم که لشکر بود بیش ازین-
 ازان کوه سر سوی هامون کشید/همی نیزه از کینه در خون کشید-
 بیک نیمه از روز لشکر گذشت/کشیدند صف بر دو فرسنگ دشت-
 ز گرد سپه روشنایی نماند/ز خورشید شب را جدایی نماند-
 ز تیر و ز پیکان هوا تیره گشت/همی آفتاب اندران خیره گشت-
 خروش سواران و اسپان ز دشت/ز بهرام و کیوان همی برگذشت-
 ز جوش سواران و زخم تبر/همی سنگ خارا برآورد پر-
 همه تیغ و ساعد ز خون بود لعل/خروشان دل خاک در زیر نعل-
 دل مرد بددل گریزان ز تن/دلیران ز خفتان بریده کفن-
 برفتند ازان جای شیران نر/عقاب دلاور برآورد پر-
 نماند ایچ با روی خورشید رنگ/بجوش آمده خاک بر کوه و سنگ-

کنام پلنگان و شیران، در شاهنامه فردوسی:

و.ک(079)  

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
 کنام پلنگان و شیران، در شاهنامه فردوسی
***

شاپور ساسانی به برانوش:
به ایران زمین آنچ بد شارستان/کنون گشت یکسر همه خارستان-
عوض خواهم آن را که ویران شدست/کنام پلنگان و شیران شدست-
هر آنکس که او کار خسرو شنود/به گیتی نبایدش گستاخ بود-
همه بوم ایران تو ویران شمر/کنام پلنگان و شیران شمر-

شاپور ساسانی به قیصر روم:
از ایران هرانجا که ویران شدست/کنام پلنگان و شیران شدست-
سراسر برآری به دینار خویش/بیابی مکافات کردار خویش-

سپاهیان کیکاووس به رستم:
دو بهره سوی زاولستان شدند/به خواهش بر پور دستان شدند-
که ما را ز بدها تو باشی پناه/چو گم شد سر تاج کاووس شاه-
دریغ‌ست ایران که ویران شود/کنام پلنگان و شیران شود-
 
گَو ِ جمهور به طلخند:
نباید که از ما بدین کارزار/نکوهش بود در جهان یادگار-
که این کشور هند ویران شود/کنام پلنگان و شیران شود-
بپرهیز ازین جنگ و آویختن/به بیداد بر خیره خون ریختن-

کسرا انوشیروان به بزرگان الانانی :
بر ایشان ببخشود بیدار شاه/ببخشید یک سر گذشته گناه-
بفرمود تا هرچ ویران شدست/کنام پلنگان و شیران شدست-
یکی شارستانی برآرند زود/بدو اندرون جای کشت و درود-

کاموس کشانی،
بایران همی شد که ویران کند/کنام پلنگان و شیران کند-
به زابلستان و به کابلستان/نه ایوان بود نیز و نه گلستان-
نیندازد از دست گوپال را/مگر گم کند رستم زال را-

بهادر امیرعضدی