برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

(125) - اصطلاح ِ " دست شستن، نا امید شدن:"، در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه  فردوسی
***
(125) -   اصطلاح ِ " دست شستن، نا امید شدن:"، در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
دست شستن، نا امید شدن:

 همه مهر پیران بترکان برست/بشوید همی شاه ازو پاک دست-

و
بدو گفت رستم که ای شوربخت/که هرگز مبادا گل آن درخت-
سر نیزه و نام من مرگ تست/سرت را بباید ز تن دست شست-

و
عنان بزرگی هرآنکو بجست/نخستین بباید بخون دست شست-

اگر خود کشد گر کشندش بدرد/بگرد جهان تا توانی مگرد-


بهادر امیرعضدی

(124) - اصطلاح ِ "مایه سوز شدن"، در شاهنامه ی فردوسی


برگزیده هایی از شاهنامه  فردوسی
***
(124) -   اصطلاح ِ "مایه سوز شدن"، در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***

برفت از پی سود مایه بباد/هنوز از جوانیش نابوده شاد-
بهادر امیرعضدی

واکاوی یک بیت: پیاده شد از اسب و ژوپین به دست / همی رفت "پویان" به کردار مست

و.ک(001)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***
  واکاوی یک بیت: پیاده شد از اسب و ژوپین به دست / همی رفت "پویان" به کردار مست
***
 (پیاده شد از اسب و ژوپین به دست / همی رفت "پویان" به کردار مست)، 
در سه چاپ شاهنامه
***
چاپ مسکو:
پیاده شد از اسب و ژوپین به دست / همی رفت "پویان" به کردار مست - 

دکتر خالقی مطلق:
پیاده شد از اسب و ژوپین به دست / همی رفت "شیدا" به کردار مست - 

نامه ی باستان:
پیاده شد از اسب و ژوپین به دست / همی رفت "شیدا" به کردار مست -

واژه ی "پویان"، چاپ مسکو رسا تر و با ادبیات فردوسی مانوس تر و همخوان و هماهنگ تر ست تا واژه ی "شیدا" ی دکتر خالقی مطلق و نامه ی باستان.

چرا که: 
1- در شاهنامه حتا یک بار هم واژه ی شیدا به قید ِ قلم استاد طوس در نیامده ولی واژه ی پویان چهل تا پنجاه بار آمده.

2 - شیدا و واله و مشابه این واژه ها، به نوعی بار و مفهومی عرفانی، خنثی، و محزون دارند که فاز شاهنامه کمتر در بند عرفان ست و سراسر شور زندگی و عمل و کنشگری ست تا سکون و انفعال. 

3 - اتفاقاً ( همی رفت پویان به کردار مست)، رسا تر و مفهومی ترست. "پویان به کردار ِ مست"، تلو تلو خوران، سردرگم، آشفته حال و پریشان افکار و در عین حال "چاره جو" گام بر میداشت. این فرق میکند با شیدا به کردار مست، با بار کلامی، واخورده، وامانده، خنثی و بی انگیزه و غم زده و منفعل. 

از بُعد ریشه یابی و آمار گیری از واژه های بکار برده در شاهنامه، "شیدا"، افزون "بر قید نشدنش" در شاهنامه، با ادبیات گفتاری و نوشتاری شاهنامه هم چندان مانوس نیست و بگوش، خوش نمی نشیند. 

برخی واژه ها مختص زمان و مکان و حال و هوا و افراد خاصی ست.  مثلا پیاله را هرگز در شاهنامه نخواهی دید. یا شراب را، واژه ی شراب یا نیست یا یکی دو بار شاید عنوان شده باشد. ولی جام به فراوانی دیده می شود. باده هم به همین صورت، باده ی خام، باده ی خسروی، باده ی مشک بوی و ... یا مثلا رند، در شاهنامه نیست و بیشتر مختص زمان حافظ و حال و هوای حافظ ست.


بهادر امیرعضدی

بحث و جدل، و نه جدال و ستیز، بین پسران ویسه، "هومان و پیران" در شاهنامه - 02

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
بحث و جدل، و نه جدال و ستیز، بین پسران ویسه، "هومان و پیران" در شاهنامه - 02
***
هومان به پیران ویسه:

وزان لشکر ِ ترک، هومان دلیر/به پیش برادر بیامد چو شیر-
که ای پهلوان ِ رد افراسیاب/گرفت اندرین دشت ما را شتاب-
به هفتم، فراز آمد این روزگار/میان بسته در جنگ چندین سوار-
از آهن میان سوده و دل ز کین/نهاده دو دیده، به ایران زمین-
چه داری به روی، اندر آورده روی/چه اندیشه داری به دل در، بگوی-
گرت رای جنگست، جنگ آزمای/ورت رای برگشتن، ایدر مپای-
که ننگست ازین بر تو، ای پهلوان/بدین کار خندند پیر و جوان-
همان لشکرست این، که از ما به جنگ/برفتند و رفته ز روی، آب و رنگ-
کزیشان همه رزمگه کشته بود/زمین سربسر، رود ِ خون گشته بود-
نه زین نامداران سواری کمست/نه آن دوده را پهلوان رستمست-

خامی هومان در میدان رزم:
گرت آرزو نیست خون ریختن/نخواهی همی لشکر انگیختن-
ز جنگ آوران، لشکری برگزین/به من ده تو بنگر کنون رزم و کین-

پختگی پیران در میدان رزم:
چو بشنید پیران ز هومان سخُن/بدو گفت: مشتاب و تندی مکن-
بدان ای برادر که این رزمخواه/که آمد چنین پیش ما با سپاه-
گزین ِ بزرگان ِکیخسروست/سر ِ نامداران ِ هر پهلُوست-

پیران ِ دوراندیش و گرم و سرد دیده ی میدان و آوردگاه رزم، افق و دورنمای نبرد را عمیق تر و بهتر می بیند و به چهار دلیل شتاب در نبرد را روا و راست نمی یابد:  
یکی آنک کیخسرو از شاه ِ من/بدو سر فرازد به هر انجمن-

و دیگر که از پهلوانان شاه/ندانم چو گودرز کس را به جاه-
بگردن فرازی و مردانگی/برای هشیوار و فرزانگی-

سه دیگر که پُر داغ دارد جگر/پر از خون، دل از درد ِ چندان پسر-
که از تن سرانشان جدا مانده ایم/زمین را به خون گِرد بنشانده ایم-
کنون تا به تنش اندرون جان بوَد/برین کینه، چون مار، پیچان بوَد-

چهارم که لشکر میان دو کوه/فرود آوریده ست و کرده گروه-
ز هر سو که پویی، بدو راه نیست/بر اندیش، کین رنج، کوتاه نیست-

ترفند و شگرد ِ جنگی پیران.
تاکتیک جنگی پیران، از دل ِ پختگی و صبر و دور اندیشی و تدبیرش می جوشد:

بکوشید باید بدان تا مگر/ازان کوهپایه، بر آرند سر-
مگر مانده گردند و سستی کنند/به جنگ اندرون، پیشدستی کنند-
چو از کوه، بیرون کند لشکرش/یکی تیرباران کنم، بر سرش-
چو دیوار، گِرد اندر آریمشان/چو شیر ژیان، در بر آریمشان-
بریشان بگردد همه، کام ِ ما/بر آید به خورشید بر، نام ِ ما-

پیران، به پند و اندرز، هومان را از "آز ِ نام جُستن" بر حذر میدارد:
تو پشت سپاهی و سالار ِ شاه/برآورده از چرخ ِ گَردان، کلاه-
کسی کو به نام بلندش نیاز/نباشد، چه گردد همی گِرد ِ آز-

پیران بیهودگی نبرد هومان ِ "نامی" با رزمندگان "بی نام و نشانِ" ایرانی را به او گوشزد میکند:
و دیگر که از نامداران ِ جنگ/نیاید کسی نزد ِ ما بی درنگ-
ز گُردان، کسی را که بی نام تر/ز جنگ ِ سواران، بی آرام تر-
ز لشکر، فرستد به پیشت به کین/اگر بر نوردی برو بر زمین-
ترا نام ازان بر، نیاید بلند/به ایرانیان نیز، ناید گزند-
وگر بر تو بر، دست یابد به خون/شوند این دلیران ِ ترکان، زبون-

هومان ِ خام اندیش و خیره سر، هشدار ِ پیران، پیر ِ پخته رای و سُخته گوی را "به گوش جان نمی خَرَد":  
نگه کرد هومان بگفتار اوی/همی خیره دانست پیکار اوی-
چنین داد پاسخ کز ایران سوار/نباشد که با من کند کارزار-
ترا خود همین مهربانیست خوی/مرا کارزار آمدست آرزوی-
وگر کت بکین جستن آهنگ نیست/بدلت اندرون آتش جنگ نیست-
کنم آنچ باید بدین رزمگاه/نمایم هنرها بایران سپاه-
نشست از بر زین سپیده دمان/چو شیر ژیان با یکی ترجمان-
بیامد بنزدیک ایران سپاه/پر از جنگ دل سر پر از کین شاه-

به فرجام، هومان به داو ِ خیره سری و خام اندیشی خود،  مرگ را "به جان می خَرَد".
فرجام ِ هومان، مرگ به دست بیژن گیو ست:

گرفتش به چپ گردن و راست، ران/خم آورد پشت هیون ِ گران-
برآوردش از جای و بنهاد، پست/سوی خنجر آورد چون باد، دست-
فرو برد و کردش سر از تن، جدا/فگندش بسان ِ، یکی اژدها-
بغلتید هومان، به خاک اندرون/همه دشت شد سربسر، جوی خون-
سرش را به فتراک ِ شبرنگ بست/تنش را به خاک اندر افگند، پست-

بهادر امیرعضدی