و.ک(074)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
گودرز، "وصی" کیخسرو:
بهشتم نشست از بر گاه شاه/ابی یاره و گرز و زرین کلاه-
چو آمدش رفتن بتنگی فراز/یکی گنج را درگشادند باز-
چو بگشاد آن گنج آباد را/وصی کرد گودرز کشواد را-
بدو گفت بنگر بکار جهان/چه در آشکار و چه اندر نهان-
که هر گنج را روزی آگندنیست/بسختی و روزی پراگندنیست-
نگه کن رباطی که ویران بود/یکی کان بنزدیک ایران بود-
دگر آبگیری که باشد خراب/از ایران وز رنج افراسیاب-
دگر کودکانی که بی مادرند/زنانی که بی شوی و بی چادرند-
دگر آنکش آید بچیزی نیاز/ز هر کس همی دارد آن رنج راز-
بر ایشان در گنج بسته مدار/ببخش و بترس از بد روزگار-
دگر گنج کش نام بادآورست/پر از افسر و زیور و گوهرست-
نگه کن بشهری که ویران شدست/کنام پلنگان و شیران شدست-
دگر هرکجا رسم آتشکدست/که بی هیربد جای ویران شدست-
سه دیگر کسی کو ز تن بازماند/بروز جوانی درم برفشاند-
دگر چاهساری که بی آب گشت/فراوان برو سالیان برگذشت-
بدین گنج بادآور آباد کن/درم خوار کن مرگ را یاد کن-
بهادر امیرعضدی