و.ک(061)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
گودرز در رثای مرگ هفتاد فرزندش در نبرد پَشَن:
فراوان ز گودرزیان خسته بود/بسی کشته بود و بسی بسته بود-
چو بشنید گودرز برزد خروش/زمین آمد از بانگ اسپان بجوش-
همه مهتران جامه کردند چاک/بسربر پراگند گودرز خاک-
همی گفت کاندر جهان کس ندید/به پیران سر این بد که بر من رسید-
چرا بایدم زنده با پیر سر/بخاک اندر افگنده چندین پسر-
ازان روزگاری کجا زاده ام/ز خفتان میان هیچ نگشاده ام-
بفرجام چندین پسر ز انجمن/ببینم چنین کشته در پیش من-
جدا گشته از من چو بهرام پور/چنان نامور شیر خودکام پور-
بهادر امیرعضدی