برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

صنایع ادبی، در شاهنامه

 و.ک(023)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
صنایع ادبی، در شاهنامه

*** 

سپهدار سهراب نیزه بدست/یکی بارکش "باره" ای برنشست -

سوی "باره" آمد یکی بنگرید/به "باره" درون بس کسی را ندید-
باره، اسب - باره، برج و بارو.
 

 چو "در" شد ز "در" شاه بر پای خاست/بسی پوزش اندر گذشته بخواست -
در شد، بیرون شد - در، دروازه.

مرا دایه و پیشکاره "شبان"/نه آرام روز و نه خواب "شبان"-
شبان، چوپان - شبان، شب ها.

بزد تیر بر اسپ بیژن فرود/تو گفتی باسپ اندرون جان نبود -
بیفتاد و بیژن جدا گشت ازوی/سوی " تیغ " با " تیغ " بنهاد روی -
تیغ، ستیغ، قله - تیغ، شمشیر.

نشسته سراینده رامشگران/" سر " اندر ستاره، " سران ِ " " سران " -
سر، کلّه - سران، سر و تاج - سران، بزرگان

گَله " کرد باید به گیتی یَله/ترا چون نباشد ز گیتی " گِله " -
گَله، گَلّه، رمه - گِله، شِکوِه و شکایت

 بدو گفت رو تا سیاووشگرد/ببین تا چه جایست بر " گَرد " ، " گِرد "-
گَرد، خاک، زمین، دشت - گِرد، گردآوری کردن، بنا کردن، فراهم آوردن


که " کِه " را به " کَه " دارم و " مِه " به " مَه "/فراوان خرد باشدم روزبه -

که کهتر را به " " کَه "" - مهتر را به " مِه ".

مهان را به " مَه " دارد و  "کَه" به  "کِه"/بود دین فروزنده و روزبِه-

مِهان را به "ماه"  - کهتر را به "کاه"


همه راه و بی راه آوای " رود "/توگفتی هوا تار شد " رود " پود -
رود، چنگ و رباب - رود، دریا، نهر، جوی

به رزم و به بزم و به رای و به " خوان "/جز او را جهاندار گیتی " مخوان "-
خوان، سفره - مخوان، مشمار، سبک دار  

بسان پلنگی که بر پشت " گور "/نشیند برانگیزد از " گور " شور -
گور، گورخر- گور، اسب

به هر هفت کشور تویی " شهریار "/ ز هر بد تو باشی به هر " شهر، یار "
شهریار، امیر، پادشاه - شهر یار، یاور مردم


بگفتند هر دو که نوشه " بدی "/همیشه ز تو دور دست " بدی "-

بَدی، باشی - بَدی، شر


بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد