برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

فردوسی، فرا تر از دهر و فرو دست تر از خدا.

و.ک(081)  

بر گزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

فردوسی، فرا تر از دهر و فرو  دست تر از خدا.

***

حکیم طوس فردوسی فرزانه، در چرخه ی آفریدگار و دهر یا زمانه، خود را فرا دست تر از دهر و فرو دست تر از آفریدگار می بیند.

***
گلایه ی فردوسی، از دهر:

الا ای برآورده چرخ بلند/چه داری به پیری مرا مستمند-
چو بودم جوان در برم داشتی/به پیری چرا خوار بگذاشتی-
همی زرد گردد گل کامگار/همی پرنیان گردد از رنج خار-
دو تا گشت آن سرو نازان به باغ/همان تیره گشت آن گرامی چراغ-
پر از برف شد کوهسار سیاه/همی لشکر از شاه بیند گناه-
به کردار مادر بدی تاکنون/همی ریخت باید ز رنج تو خون-
وفا و خرد نیست نزدیک تو/پر از رنجم از رای تاریک تو-

مرا کاچ هرگز نپروردییی/چو پرورده بودی نیازردییی-


فردوسی، داد و فریاد ِ بیداد دهر را نزد داور دادگر می برد:
هرانگه که زین تیرگی بگذرم/بگویم جفای تو با داورم-
بنالم ز تو پیش یزدان پاک/خروشان به سر بر پراگنده خاک-


گویی، دهر ِ بیدادگر، حکیم را فراتر ز خود می داند:
چنین داد پاسخ سپهر بلند/که ای مرد گویندهٔ بی گزند-
چرا بینی از من همی نیک و بد/چنین ناله از دانشی کی سزد-
تو از من به هر باره ای برتری/روان را به دانش همی پروری-


دهر، بیدادگری را گردن نمی گیرد:
بدین هرچ گفتی مرا راه نیست/خور و ماه زین دانش آگاه نیست-


دهر، بیدادگری را به گردن دادار ِ دادگر می اندازد:
خور و خواب و رای و نشست ترا/به نیک و به بد راه و دست ترا-
ازان خواه راهت که راه آفرید/شب و روز و خورشید و ماه آفرید-
یکی آنک هستیش را راز نیست/به کاریش فرجام و آغاز نیست-
چو گوید بباش، آنچ خواهد به دست/کسی کو جزین داند آن بیهده ست-


دهر، مدعی فرمانبر ِ"خواست ِ خدا" بودن خود ست و "این" بیداد را از "آن ِ" داد ِ  خدا می داند:
من از داد چون تو یکی بنده ام/پرستندهٔ آفریننده ام-
نگردم همی جز به فرمان اوی/نیارم گذشتن ز پیمان اوی-


تن به خواست خدا بده:
به یزدان گرای و به یزدان پناه/بر اندازه زو هرچ باید بخواه-


و بدینسان، حکیم طوس، خود را فرا دست تر از دهر و فرو دست تر از خدا می یابد.


بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد