و.ک(081)
بر گزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***فردوسی، فرا تر از دهر و فرو دست تر از خدا.
***
حکیم طوس فردوسی فرزانه، در چرخه ی آفریدگار و دهر یا زمانه، خود را فرا دست تر از دهر و فرو دست تر از آفریدگار می بیند.
***مرا کاچ هرگز نپروردییی/چو پرورده بودی نیازردییی-
فردوسی، داد و فریاد ِ بیداد دهر را نزد داور دادگر می برد:
هرانگه که زین تیرگی بگذرم/بگویم جفای تو با داورم-
بنالم ز تو پیش یزدان پاک/خروشان به سر بر پراگنده خاک-
گویی، دهر ِ بیدادگر، حکیم را فراتر ز خود می داند:
چنین داد پاسخ سپهر بلند/که ای مرد گویندهٔ بی گزند-
چرا بینی از من همی نیک و بد/چنین ناله از دانشی کی سزد-
تو از من به هر باره ای برتری/روان را به دانش همی پروری-
دهر، بیدادگری را گردن نمی گیرد:
بدین هرچ گفتی مرا راه نیست/خور و ماه زین دانش آگاه نیست-
دهر، بیدادگری را به گردن دادار ِ دادگر می اندازد:
خور و خواب و رای و نشست ترا/به نیک و به بد راه و دست ترا-
ازان خواه راهت که راه آفرید/شب و روز و خورشید و ماه آفرید-
یکی آنک هستیش را راز نیست/به کاریش فرجام و آغاز نیست-
چو گوید بباش، آنچ خواهد به دست/کسی کو جزین داند آن بیهده ست-
دهر، مدعی فرمانبر ِ"خواست ِ خدا" بودن خود ست و "این" بیداد را از "آن ِ" داد ِ خدا می داند:
من از داد چون تو یکی بنده ام/پرستندهٔ آفریننده ام-
نگردم همی جز به فرمان اوی/نیارم گذشتن ز پیمان اوی-
تن به خواست خدا بده:
به یزدان گرای و به یزدان پناه/بر اندازه زو هرچ باید بخواه-
و بدینسان، حکیم طوس، خود را فرا دست تر از دهر و فرو دست تر از خدا می یابد.
بهادر امیرعضدی