برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

جایگاه «آشتی» در شاهنامه

و.ک(211)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

جایگاه «آشتی» در شاهنامه

***

فردوسی، بر هفت واژه ی خرد، راستی، آشتی، داد، زندگی، آفرینش، و بنام زیستن، متمرکز ست و سرتاسر شاهنامه سرشار از به رخ کشیدن این مفاهیم ست. حکیم فردوسی، با جلا بخشیدن به همین مفاهیم، سلاحی بر ضد نقطه ی مقابل همین واژه ها، (جهل، دروغ، جنگ، بیداد، مرگ، تباهی و بدنامی) می سازد. حکیم طوس برای به کرسی نشاندن این هفت واژه، از سیاهی لشکر ِ سپاه ِ شراب، جام، پهلوانی، گردی، سالاری، درفش، شاهی، نیرومندی و میهن دوستی، بهره می برد.

***

جایگاه «آشتی» در شاهنامه

 ترا آشتی بهتر آید ز جنگ / فراخی مکن بر دل خویش تنگ- 


 به جای جهان جستن و کارزار / مبادم به جز آشتی هیچ کار -


 اگر آشتی جست خواهی همی / بکوشی که این کینه کاهی همی -


 ز جنگ آشتی بیگمان بهترست / نگه کن که گاوت بچرم اندرست -


 کسی نیست بی آز و بی نام و ننگ / همان آشتی بهتر آید ز جنگ -


 که او را همی آشتی رای نیست / بدلش اندرون داد را جای نیست -


 جز از آشتی ما نبینیم روی / نه والا بود مردم کینه جوی -


 وگر آشتی جویی و راستی / نبینی به دلت اندرون کاستی -


 تو راخشم با آشتی گر یکی ست /  خرد بیگمان نزد تو اندکی ست-


 گر او ازجوانی شود تیز و تند /  مگردان تو در آشتی رای کند -

بهادر امیرعضدی

جایگاه «بنام زیستن» در شاهنامه

و.ک(212)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

جایگاه بنام زیستن در شاهنامه

***

فردوسی، بر هفت واژه ی خرد، راستی، آشتی، داد، زندگی، آفرینش، و بنام زیستن، متمرکز ست و سرتاسر شاهنامه سرشار از به رخ کشیدن این مفاهیم ست. حکیم فردوسی، با جلا بخشیدن به همین مفاهیم، سلاحی بر ضد نقطه ی مقابل همین واژه ها، (جهل، دروغ، جنگ، بیداد، مرگ، تباهی و بدنامی) می سازد. حکیم طوس برای به کرسی نشاندن این هفت واژه، از سیاهی لشکر ِ سپاه ِ شراب، جام، پهلوانی، گردی، سالاری، درفش، شاهی، نیرومندی و میهن دوستی، بهره می برد.

***

 «بنام زیستن» در شاهنامه

مرا مرگ، بهتر ازان زندگی/ که سالار باشم، کنم بندگی

بنام ار بریزی مرا گفت خون / به از زندگانی به ننگ اندرون

 هرانکس که در بیم و اندوه زیست / بران زندگی زار باید گریست 

نیرزد همی زندگانیش مرگ / درختی که زهر آورد بار و برگ 

بباید به کوری و نا کام زیست / برین زندگانی بباید گریست 

چنین زندگانی، نیارد بها / که باشد، سر اندر دَم اژدها

مرا زندگانی، نه اندر خورست / گر از دیگرانم، هنر کمترست 

چو پیش آید این روزگار درشت / مرا روی بینند، بهتر که پشت

چنین گفت موبد، که مردن بنام / به از زنده، دشمن بدو شادکام


جهان یادگارست و ما رفتنی / به گیتی نماند بجز مردمی       

به نام نکو گر بمیرم رواست / مرا نام باید که تن مرگ راست


غم آن جهان، از پی این جهان / نباید که داری به دل، در نهان

اگر مرگ باشد مرا بی گمان / به آوردگه، به که آید زمان

نترس از خدا و میازار کس / ره رستگاری، همین است و بس

به رنج اندر آری تنت را، رواست / که خود رنج بردن، به دانش، سزاست

کسی کو جهان را، به نام بلند / گذارد، به رفتن، نباشد نژند


که کس در جهان، جاودانه نماند / به گیتی، بما جز فسانه، نماند       

هم آن نام، باید که ماند، بلند / چو مرگ افکند سوی ما، بر کمند


بپرهیز، تا بد نگرددت نام / که بد نام، گیتی نبیند به کام

بد و نیک، ماند، ز ما یادگار / تو تخم بدی، تا توانی، مکار

نباشد جهان بر کسی پایدار / همه نام نیکو، بود یادگار

که این مرگ هر کس نخواهد چشید / شکیبایی و نام باید گزید

به رزم اندرون، کشته بهتر بود / که در خانه ات، بنده، مهتر بود

جهانجوی، اگر کشته گردد به نام / به از زنده، دشمن بدو شادکام

  به گیتی ممانید، جز نام نیک / هرآنکس که خواهد سرانجام نیک


رستم

مرا گر برزم اندر آید زمان / نمیرم ببزم اندرون بی گمان       

همی نام باید که ماند دراز / نمانی همی کار چندین مساز


من آن برگزیدم که چشم خرد / بدو بنگرد نام یاد آورد

به گیتی دران کوش چون بگذری / سرانجام نیکی بر خود بری


بهادر امیرعضدی

جایگاه واژه ی «زندگی» در شاهنامه

و.ک(213)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

جایگاه واژه ی  «زندگی» در شاهنامه

***

فردوسی، بر هفت واژه ی خرد، راستی، آشتی، داد، زندگی، آفرینش، و بنام زیستن، متمرکز ست و سرتاسر شاهنامه سرشار از به رخ کشیدن این مفاهیم ست. حکیم فردوسی، با جلا بخشیدن به همین مفاهیم، سلاحی بر ضد نقطه ی مقابل همین واژه ها، (جهل، دروغ، جنگ، بیداد، مرگ، تباهی و بدنامی) می سازد. حکیم طوس برای به کرسی نشاندن این هفت واژه، از سیاهی لشکر ِ سپاه ِ شراب، جام، پهلوانی، گردی، سالاری، درفش، شاهی، نیرومندی و میهن دوستی، بهره می برد.

***

واژه ی  «زندگی» در شاهنامه:

گلستان که امروز باشد به بار / تو فردا چنی گل، نیاید به کار       

پس از « زندگی »، یاد کن روز مرگ / چنانیم با مرگ، چون باد و گرد 


دگر هر که دارد، ز هر کار، ننگ / بود « زندگانی » و روزیش، تنگ

خور و خواب و آرام جوید همی / وزان « زندگی »، کام جوید همی 


چو بد بود و بد ساز، با وی نشست / یکی « زندگانی » بود، چون کبست*۱


ازین پرده برتر سخن، گاه نیست / ز« هستی*۲ »، مر اندیشه را، راه نیست

چو گردن به اندیشه زیر آوری / ز « هستی »، مکن پرسش و داوری

ز « هستی »، نشانست بر آب و خاک / ز دانش، منش را مکن در مغاک 

خداوند « هستی » و هم راستی / نخواهد ز تو، کژی و کاستی

...............................................

پ ن:

*۱ ، کبست، حنظل، هندوانه ابو جهل، زهر و هر چیز تلخ

*۲ ،  هستی،  وجود، زیست، زندگی، واژه ی حیات در شاهنامه نیست.

بهادر امیرعضدی

جایگاه واژه ی «راستی» در شاهنامه

و.ک(214)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

جایگاه واژه ی «راستی» در شاهنامه

***

فردوسی، بر هفت واژه ی خرد، راستی، آشتی، داد، زندگی، آفرینش، و بنام زیستن، متمرکز ست و سرتاسر شاهنامه سرشار از به رخ کشیدن این مفاهیم ست. حکیم فردوسی، با جلا بخشیدن به همین مفاهیم، سلاحی بر ضد نقطه ی مقابل همین واژه ها، (جهل، دروغ، جنگ، بیداد، مرگ، تباهی و بدنامی) می سازد. حکیم طوس برای به کرسی نشاندن این هفت واژه، از سیاهی لشکر ِ سپاه ِ شراب، جام، پهلوانی، گردی، سالاری، درفش، شاهی، نیرومندی و میهن دوستی، بهره می برد.

***

واژه ی «راستی» در شاهنامه:

زبان را مگردان، به گرد «دروغ» /  چو خواهی که تاج از تو گیرد فروغ

نباید «دروغ» ایچ دردین تو / نه کژی برین راه و آیین تو

مکن دوستی با «دروغ» آزمای / همان نیز با مرد ناپاک‌رای

ز نیرو بود مرد را «راستی» / ز سستی کژی زاید و کاستی

سرمایهٔ مردمی راستی ست / ز تاری و کژی بباید گریست

همه راست گفتی نگفتی «دروغ» / به کژی نگیرند مردان فروغ

نبینی بجز خوبی و «راستی» / چو پیچی سر از کژی و کاستی

همه بردباری کن و «راستی» / جدا کن ز دل کژی و کاستی

نباید ز گیتی ترا یار کس / بی‌آزاری و «راستی» یار بس


راستی، از زبان مزدک

به پیچاند از «راستی» پنج چیز / که دانا برین پنج نفزود نیز     

کجا رشک و کینست و خشم و نیاز / به پنجم که گردد برو چیزه آز 


بکژی تو را راه نزدیکتر / سوی «راستی» راه باریکتر

به نیروی یزدان که اندیشه داد / روان مرا «راستی» پیشه داد

زخشنودی ایزد اندیشه کن / خردمندی و «راستی» پیشه کن

ز کژی، نجوید کسی «راستی» / که از «راستی»، برکـَـنی کاستی

چو با «راستی» باشی و مردمی / نبینی جز از خوبی و خرمی

اگر پیشه دارد دلت «راستی» / چنان دان که گیتی بیاراستی

رخ پادشا تیره دارد دروغ / بلندیش هرگز نگیرد فروغ

سخن گفتن کژ ز بیچارگی ست / به بیچارگان بر بباید گریست -

بهادر امیرعضدی

خسرو پرویز و گماردن مردی "بد گوهر و نابکار" به فرمانداری ری.

و.ک(216)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

خسرو پرویز و گماردن مردی "بد گوهر و نابکار"، به مقام ِ  فرمانداری  ری، برای پیشگیری از تخریب شهر.

***

گردیه، همسر خسرو پرویز، به تدبیر ِ  برادرش گردوی، شوهرش (گستهم) را می کشد و همسر خسرو پرویز می شود. 

گردیه  از برادر دیگرش بهرام چوبینه به خاطر زیاده خواهی و دور خیزش برای جایگاه پادشاهی خسرو پرویز، سخت آزرده خاطر ست.


 در محفل میگساری، جامی با رخ بهرام چوبینه، به کف گردیه می نهند:

بدان مجلس اندر یکی جام بود / نوشته برو نام بهرام بود -


گردیه، به خشم، از گستاخی و زیاده خواهی بهرام، جام را بر زمین میکوبد و دستور ویرانی ری، محل فرمانروایی بهرام چوبینه را میدهد:

هـمه مـردم از شـهر بـیرون کنید / هـمه ری به پی، دشت و هامون کنید -


تصمیم گردیه از دید خسرو پرویز  ویرانگرانه و نابخردانه انگاشته میشود:

نگه کن کـه شـهری بزرگـست ری / نـشاید که کوبند پیلان به پی - 


 خسرو پرویز برای جلو گیری از ویرانی ری و دلجویی از گردیه ی نو عروس، چنین راه می نمایاند: 

 به دستور گفت آنزمان شهریار / «که بد گـوهری باید و نابکار» -

که یک چـند باشـد به ری مـرزبان / «یکی مرد بی دانش و بد زبان» -

چـنین گفت خسرو که، «بسیار گـوی» / نـژند اخـتری بایدم سرخ موی -

تنش سرخ و بینی کژ و روی زشت / «همان دوزخی روی، دور از بهشت» -

 «یکی مرد بد نام و رخساره زرد» / «بد اندیش و کوتاه و دل پر ز درد» - 

«همان بد دل و سفله و بی فروغ» / «سرش پر زکین و زبان پر دروغ» -

«دو چـشـمش کـژ» و سـبز و دنـدان بـزرگ / بـرآن انـدرون کــژ رود هـمچو گرگ -

همی جست هـرکـس بـه گــرد جـهـان / ز شـهـر کـسان، از کـهان و مـهان -

بـفرمـود تـا نـزد او آورند / وزانگـونه ، بازی به کوی آورند -

ببردند زین گـونه مردی برش / بـخـندیـد زو کشور و لشکرش -

بدو گفت خسرو، ز کردار بد / چه داری بیاد ای بد ِ بی خـرد - 

«چـنین گـفت با شاه کـز کـار بد / نـیاسایم و نیـست با مـن خرد» -

«سخن هرچ گویی دگـرگـون کنم / تن و جان مردم، پر از خون کـنم» -

«سر ِ مایـه من دروغـست و بس / سوی راستی نـیستم دست رس» -

به دیـوان نوشتـند منـشور ری / «ز زشتی، بزرگی شد آن شوم پی» -


مرد زشت روی ِ زشت خوی، بدون ویران کردن ِ آباد بوم ِ  ری، با ترفند ِ  کندن ناودانها و کشتن گربه های شهر و رها کردن موشها، کمر به تاراندن اهالی، از شهر و دیارشان می بندد:

«چـو آمد به ری مرد نا تـندرست / دل و دیده از شـرم یزدان  بشـست» -

 بـفـرمود تا ناودانـهـای بام / بکـندنـد و او شـد بران شادکام -

 وزان پس هـمه گـربکـان را بکـشت / دل کدخدایان ازو شد درشت -

همی جست جایی که بد یک درم / خداوند او را فکندی به غم -

همه خانه از موش بگذاشتند / دل از بوم آباد بگذاشتند -

چو باران بدی ناودانی نبود / به شـهر انـدرون پاسـبانی نـبود -

شـد آن شهر ِ آباد یکـسر خراب / به سـر بر هـمی تافـتی آفتاب -

«همه شهر یکسر پر از داغ و درد» / کس اندر جهان یاد ایشان نکرد -

بهادر امیرعضدی