برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نادیده گرفتن و سبک شمردن بهرام چوبینه توسط پرموده(خاقان) و پشیمانی بهرام چوبینه از خشم گرفتن بر پرموده.
***
بهرام پرموده را در محاصره میاندازد. پرموده از هرمزد نوشیروان امان میخواهد و هرمزد نوشیروان او را امان میدهد.#بهادر امیرعضدی
و.ک(208)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***دربار هرمزد نوشیروان، کانون توطئه.
***
توطئه ی هرمزد ِ نوشیروان، بر ضد سیمای برزین با برگ بهرام آذرمهان.
***
هرمزد ِ نوشیروان، بهرام آذرمهان را فرا میخواند:
چوشب تیره تر شد مر او را بخواند / به پیش خود اندر به زانو نشاند -
بدو گفت خواهی که ایمن شوی / نبینی ز من تیزی و بدخوی -
تو با نامداران ایران بیای / همی باش در پیش تختم بپای -
ز سیمای برزینت پرسم سخن / چو پاسخ گزاری دلت نرم کن -
بپرسم که این دوستار تو کیست / بد است ار پرستنده ی ایزدیست -
تو پاسخ چنین ده که این بد تن ست / بد اندیش وز تخم اهرمن ست -
وزان پس ز من هر چه خواهی بخواه / پرستنده و تخت و مهر و کلاه -
بدو گفت بهرام که ایدون کنم / ازین بد که گفتی صد افزون کنم -
هرمزد ِ نوشیروان، بزرگان را فرا می خواند:
بزرگان ایران بران بارگاه / شدند انجمن تا بیامد سپاه -
چو بهرام آذرمهان پیشرو / چو سیمان برزین و گردان نو -
به بهرام آذرمهان گفت شاه / که سیمای برزین بدین بارگاه -
سزاوار گنجست اگر مرد رنج / که بدخواه زیبا نباشد به گنج -
بدانست بهرام آذرمهان / که آن پرسش شهریار جهان -
چگونه ست وآن را پی و بیخ چیست / کزان بیخ او را بباید گریست -
سرانجام جز دخمه یی بی کفن - نیابد ازین مهتر انجمن -
هرمزد ِ نوشیروان، در مجادله ای کلامی، بهرام آذرمهان و زردهشت را به جان هم می اندازد و بذر نفاق هرمزد ِ نوشیروان، به بار می نشیند:
چنین داد پاسخ که ای شاه راد / ز سیمای برزین مکن هیچ یاد -
که ویرانی شهر ایران ازوست / که مه مغز بادش به تن بر، مه پوست -
نگوید سخن جز همه بتری / بر آن بتری بر کند داوری -
سیمای برزین، در بهت و ناباوری از نا راستی و بهتان زنیِ بهرام آذرمهان:
چو سیمای برزین شنید این سخن / بدو گفت کای نیک یار کهن -
ببد برتن من گوایی مده / چنین دیو را آشنایی مده -
چه دیدی ز من تا تو یار منی / ز کردار و گفتار آهرمنی -
بدو گفت بهرام آذرمهان / که تخمی پراگنده ای در جهان -
کزان بر نخستین توخواهی درود / از آتش نیابی مگر تیره دود -
چو کسری مرا و تو را پیش خواند / بر تخت شاهنشهی برنشاند -
ابا موبد موبدان برزمهر / چوایزدگشسب آن مه خوب چهر -
بپرسید کین تخت شاهنشهی / کرا زیبد و کیست با فرهی -
بکهتر دهم گر به مهتر پسر / که باشد بشاهی سزاوارتر -
همه یکسر از جای برخاستیم / زبان پاسخش را بیاراستیم -
که این ترکزاده سزاوارنیست / بشاهی کس او را خریدار نیست -
که خاقان نژادست و بد گوهرست / ببالا و دیدار چون مادرست -
تو گفتی که هرمز بشاهی سزاست / کنون زین سزا مر تو را این جزاست -
گوایی من از بهر این دادمت / چنین لب به دشنام بگشادمت -
ز تشویر هرمز فروپژمرید / چو آن راست گفتار او را شنید -
به زندان فرستادشان تیره شب / وز ایشان ببد تیز بگشاد لب -
سیم شب چو بر زد سر از کوه ماه / ز سیمای برزین بپردخت شاه -
به زندان دزدان مر اورا بکشت / ندارد جز از رنج و نفرین بمشت -
#بهادر امیرعضدی
و.ک(209)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***پیشگویی کسرا انوشیروان و شیوه ی حکومتداریِ نابخردانه ی هرمزد در رقعه ی پرنیان
***
بهرام آذرمهان، رقعه ی پرنیان (پند نامه ی توام با پیشگویی کسرا انوشیروان) در باره ی حوادثی که در سال دوازدهم حکومت نابخردانه ی پسرش هرمزد روی خواهد داد را نزد هرمزد نوشیروان می برد:چه جستی ازین رقعه اندر همی/بخواهی ربودن ز من سر همی-
#بهادر امیرعضدی
و.ک(210)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
هرمزد نوشیروان قاتل موبدان
***هرمزد نوشیروان قاتل موبدانِ دربار، ایزد گشسب، زردهشت، بهرام آذر مهان، برزمهر، سیمای برزین، ماه آذر
***
کشتن ایزد گشسب:زردشت موبد، پیش از مرگش پیام به هرمزد ِ نوشیروان میفرستد:
بدو گفت رو پیش هرمزد گوی/که بختت ببر گشتن آورد روی-
بدین داوری نزد داور شویم/بجایی که هر دو برابر شویم-
ازین پس تو ایمن مشو از بدی/که پاداش پیش آیدت ایزدی-
تو پدرود باش ای بداندیش مرد/بد آید برویت ز بد کارکرد-
کشتن زردهشت، موبد موبدان دربار:
همی راند اندیشه بر خوب و زشت / سوی چاره ی کشتن زردهشت -
بفرمود تا زهر، خوالیگرش / نهانی برد پیش در یک خورش -
پس از کشتن زردهشت موبد موبدان به دستور هرمزد ِ نوشیروان، نظامِ دربار در هم می ریزد:
چوشد کار دانا بزاری به سر/همه کشور از درد زیر و زبر-
جهاندار خونریز و ناسازگار/نکرد ایچ یاد از بد روزگار-
کشتن بهرام آذر مهان:
بهرام آذرمهان، پس از افشای وجود وصیت نامه ای پند مند در گنجینه ی بجا مانده از کسرا انوشیروان و دادن آن پند نامه به هرمزد نوشیروان، مورد بی مهری قرار میگیرد و به بهای جانش تمام می شود:
بدو گفت بهرام کای ترک زاد / به خون ریختن تا نباشی تو شاد -
تو خاقان نژادی نه از کیقباد / که کسری ترا تاج بر سر نهاد -
بدانست هرمز که او دست خون/بیازد همی زنده بی رهنمون-
به زندان دزدان مر او را بکشت / ندارد جز از رنج و نفرین بمشت -
نماند آنزمان بر درش بخردی/همان رهنمایی و هم موبدی -
بهادر امیرعضدی
و.ک(159,3)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترور یا "حذف فیزیکی" در شاهنامه - 3 -هرمزد ِ نوشیروان و دستور دادن به ترور ِ فرزندش خسرو پرویز.
***
هرمزد از دیدن سکه به نام خسرو پرویز، بر افروخته میشود و دستور به ترور ِ فرزندش خسرو پرویز می دهد.
***
هرمزد از دیدن زدن سکه به نام خسرو پرویز، بر افروخته میشود:
که خسرو به مردی بجایی رسید / که از ما همی سر بخواهد کشید –
درم را همی مهر سازد به نیز/سبک داشتن بیشتر زین چه چیز –
چو نامه به نزدیک هرمز رسید/رخش گشت زان نامه چون شنبلید-
بپیچید و شد بر پسر بدگمان/بگفت این به آیین گشسب آن زمان-
که خسرو به مردی بجایی رسید/که از ما همی سر بخواهد کشید -
درم را همی مهر سازد به نیز/سبک داشتن بیشتر زین، چه چیز-
به پاسخ چنین گفت آیین گشسب/که بی تو مبیناد میدان و اسب -
بدو گفت هرمز که در ناگهان/مر این شوخ را گم کنم از جهان -
نهانی یکی مرد را خواندند/شب تیره با شاه بنشاندند -
آیین گشسب، به آتش حسد هرمزد ِ نوشیروان بیشتر می دمد و او را تحریک میکند:
به پاسخ چنین گفت آیین گشسب / که بی تو مبیناد میدان و اسب –
هرمزد نوشیروان، امر به زهر دادن پسرش خسرو پرویز و به بند کشیدن خویشان او می کند:
بدو گفت هرمز که درناگهان / مر این شوخ را گم کنم ازجهان -
نهانی یکی مرد راخواندند / شب تیره با شاه بنشاندند -
بدو گفت هرمزد فرمان گزین / ز خسرو بپرداز روی زمین -
چنین داد پاسخ که ایدون کنم / به افسون ز دل مهر بیرون کنم -
آیین گشسب طراح نقشه ی ترور خسرو پرویز:
کنون زهر فرماید از گنج شاه / چو او مست گردد شبان سیاه -
کنم زهر با می بجام اندرون / ازان به کجا دست یازم به خون –
دربان بارگاه هرمزد ِ نوشیروان، خسرو پرویز را از طرح ترور آگاه می سازد و خسرو پرویز از طیسفون به آذرآبادگان می گریزد:
ازین ساختن، حاجب آگاه شد/برو خواب و آرام کوتاه شد -
بیامد دوان پیش خسرو بگفت/همه رازها برگشاد ازنهفت-
چوبشنید خسرو که شاه جهان/همی کشتن او سگالد نهان-
شب تیره از طیسفون درکشید/توگفتی که گشت از جهان ناپدید-
نداد آن سر پر بها رایگان/همی تاخت تا آذر ابادگان-
پس از ترفند ترور ناموفق خسرو پرویز به دستور پدرش هرمزد نوشیروان، هرج و مرج حاکم میشود و بندوی و گستهم دایی های خسرو پرویز و سایر زندانیان، شورش کرده و به دربار هرمزد نوشیروان میروند و او را کور و برکنار و خسرو پرویز را شاه میکنند:
ز کار زمانه چو آگه شدند/ز فرمان بگشتند و بی ره شدند-
شکستند زندان و بر شد خروش/بران سان که هامون بر آید بجوش-
همی رفت گستهم و بندوی پیش/زره دار با لشکر و ساز خویش-
یکایک ز دیده بشستند شرم/سواران بدرگاه رفتند گرم-
که هرمز بگشتست از رای وراه/ازین پس مر او را مخوانید شاه-
بگفتار گستهم یکسر سپاه/گرفتند نفرین به آزرم شاه-
که هرگز مبادا چنین تاجور/کجا دست یازد به خون پسر-
چو تاج از سر شاه برداشتند/ز تختش نگونسار برگاشتند-
نهادند پس داغ بر چشم شاه/شد آنگاه آن شمع رخشان سیاه-
ورا همچنان زنده بگذاشتند/ز گنج آنچ بد پاک برداشتند-
#بهادر امیرعضدی